روزی که برای آزمایش خون میرفتیم مادرش به زور من را فرستاد صندلی جلو کنار محمد
تمام بدنم داشت می لرزید به محض اینکه در را بستم انگار رادیو ضبط تنظیم شده باشد شروع کرد به خواندن: (دنیا دیگه مثل تو نداره…) با این شروع خوب من هم جرأت کردم توی آزمایشگاهی حرکتی بزنم رفتم نشستم کنارش آرام گفتم: (حالا اگر جواب منفی شد چه کار می کنی؟)
پیش خود گفتم الان یک جواب عاشقانه میده محمد گفت: (هیچی راضی هستم به رضای خدا) تا چند روز حوصله اش رو نداشتم
حکایت محمد و طاهره قصه ی عاشقانه تمام شده نیست قراری که با ازدواج آغاز شد و تا بهشت هم ادامه دارد
***
وقتی برای جمع آوری خاطرات سراغ خانواده و دوستانش رفتیم هر کسی که از محمد می گفت انگار از شهادتش متوجه نشده بود و خلعت شهادت را برازنده او می دانست. اما این وسط یک نفر محمد را جور دیگری روایت کرده روایت یک انسان زمینی که عاشقانه زندگی کرده و با عشقش خودش را به قله انسانیت رسانده است. جوانی که حکایت جوانی اش مسیر خوشبختی و سعادت نسل امروز را روشن می کند و زنی که هنوز بر سر عهد و پیمان اش با محمد مانده است. او روز ها با اراده و حضور محمد با آموزش و پرورش فرزندان این مرز و بوم می پردازد و شب ها را با تربیت یادگاریهای محمد فرزندان او سپری میکند؛ خستگی هایش را به محمد می گوید و نشاطش را با شاگردان و پسرانش تقسیم میکند. مشکلات و گرفتاری ها را مثل همیشه بامحمد در میان میگذارد و با گرای او پیش میرود و چون به حضورش اعتماد دارد مشکل گشا بودنش را می بیند.
میان همه این اعتقاد های کم نظیر طاهره، دلتنگی، درد بی درمان اوست که فقط انتظار بهشت آرامش می کند بهشتی که وعده اش را محمد به طاهره داده است.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.