داستان «سفري كه پرماجرا شد» كتابي است كه «بنفشه رسوليان» براي گروه كودك و نوجوان نوشته و در آن ماجراي سفري را كه براي هاني، حنيف، طاهر، سامر و ديگر بچه هاي مدينه اتفاق افتاده شرح مي دهد.
قصه با فرار “شاخ طلا” بُز كوچولوي حنيف از دست حنيف شروع مي شود، اينكه شاخ طلا وارد چند مغازه شده و بساط فروشنده ها را به هم ريخته و اگر پا درمياني رسول خدا(ص) نبود معلوم نبوده حنيف چه اندازه گرفتار مي شده. “شاخ طلا” نمك اين داستان است و گاه گاهي در وسط قصه به حرف مي آيد و اعلام نظر مي كند.
حنيف كه پدرش را در يكي از جنگ ها از دست داده است وقتي با خبر مي شود پيامبر(ص) از همۀ مردم دعوت كرده تا مراسم حج شركت كنند و همگي از مدينه به سمت مكه حركت كنند غمگين مي شود. او كه فكر مي كند به علت نداشتن پدر نمي تواند مثل بقيه دوستانش همراه مادرش به اين سفر برود ناراحت است. اما با شنيدن خبري جالب، اميد رفتن به اين سفر در او زنده مي شود و باز لبخند به لبانش بر مي گردد.
اين كه چرا اين سفر براي پيامبر(ص) بسيار مهم است؟ و چرا به همه جا قاصد و خبرسان فرستاده تا همه مردم را به اين سفر پرماجرا دعوت كند؟ سوالاتي هستند كه در ادامۀ كتاب كم كم روشن خواهد شد.
شور و شوق سفر در ميان كودكان و نوجوانان كتاب بيشتر از همۀ مردم است به گونه اي كه هاني و تلما شب حركت به خواب نمي روند و تند تند در مورد اين سفر از پدر سؤال مي پرسند: « … پدر تا مكه چند روز راهه؟ …پدر ميشه دربارۀ خونه خدا برامون بگي؟چي شكليه؟…»
صبح حركت ديدار دوستانۀ بچه ها خواندني و زيباست. حنيف با ذوق از همسفري اش با دو نوۀ پيامبر مي گويد و اينكه آن ها واسطه شده اند تا حنيف طناب را از گردن شاخ طلا باز كند.
« سريع از جايم بلند مي شوم. هنوز خوابم مي آيد. دلم ميخواهد بخوابم. چشم هايم را مي مالم. تلما دارد جلوي آينه رو سري اش را مي بندد. لباس سفيدش خيلي تميز و قشنگ است. خوش به حال دخترها چه لباس هاي قشنگي مي توانند بپوشند. البته لباس ما پسرها هم بد نيست. سفيد و بلند و تميز است.
پدر همۀ اسباب و اثاثيه را روي الاغمان گذاشته و در حياط، منتظرمان است.»
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.