روزهای خوش(مسیر هدایت از تروما به سوی ازادی کامل و آرامش درون)
روزهای خوش(مسیر هدایت از تروما به سوی ازادی کامل و آرامش درون) قیمت اصلی: 170,000 تومان بود.قیمت فعلی: 144,500 تومان.
بازگشت به محصولات
سایه سنگین خانم الف
سایه سنگین خانم الف قیمت اصلی: 18,000 تومان بود.قیمت فعلی: 15,300 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

سالتو

سالتو

قیمت اصلی: 105,000 تومان بود.قیمت فعلی: 89,250 تومان.

(دیدگاه کاربر 2)
قیمت پشت جلد:105,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

سیزدهم

سال انتشار

1395

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
89,250 تومان 84,000 تومان 78,750 تومان 73,500 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 105,000 تومان بود.قیمت فعلی: 89,250 تومان.

در انبار موجود نمی باشد

QR Code
قیمت پشت جلد:105,000 تومان

با خرید این محصول 9 سکه معادل 1,785 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

دومین رمانِ مهدی افروزمنش فضایی مهیج و پُرداستان دارد. او که نخستین رمانش یعنی تاول، جایزه‌ی بهترین رمانِ سالِ جایزه‌ی هفت اقلیم را از آنِ خود کرد، در دومین رمانش به قهرمانی پرداخته که از اعماق شهر و از حوالی میدانِ مشهورِ فلاح تهران برآمده است. قهرمانِ او کُشتی‌گیری فرز و تکنیکی ا‌ست که رمانِ سالتو براساسِ جهانِ او شکل می‌گیرد، کُشتی‌گیری جسور که ناگهان بخت به او رو می‌کند و یک عشقِ‌کُشتیِ ثروتمند تصمیم می‌گیرد از او حمایت کند. او مردی است مرموز و مشکوک که برای این مبارز قصه‌هایی دارد و این نقطه‌ای ا‌ست که از آن به بعد فضای رمان حال و‌هوایی جنایی ـ معمایی پیدا می‌کند… افروزمنش با سال‌ها تجربه‌ی روزنامه‌نگاریِ بخش اجتماعی، توجه خاصی به انسانِ برآمده از تکه‌های تیره‌ی شهر دارد. او در این رمان آدم‌های گوناگون این شهر را مقابلِ این قهرمانِ فرز و ازهمه‌جا‌بی‌خبر قرار می‌دهد و ناچارش می‌‌کند درباره‌ی چیزهایی تصمیم بگیرد که بین مرگ و زندگی در نوسان‌اند. سالتو با روحی قصه‌گو و رئالیستی تلاش می‌کند برای مخاطب غافلگیری‌ بزرگی رقم بزند. پسری برآمده از جنوبِ شهر که حالا می‌خواهد سلطان باشد…

وزن 240 گرم
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

سیزدهم

سال انتشار

1395

تعداد صفحه

262

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

شابک 9786002296078
4.3
2 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
محتوای مفید و آموزنده
0

2 دیدگاه برای سالتو

پاکسازی فیلتر
  1. بهنام مؤمنی

    شاید اگر سریال یاغی از روی این کتاب ساخته نمی‌شد، هیچ‌کس به‌سمتش نمی‌رفت. داستان مثل بسیاری از داستان‌های ایرانی ساده و معمولی است.

  2. مائده عبادتی

    شنیدم این کتاب حتی از سریالش هم قشنگتره

دیدگاه خود را بنویسید
قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
89,250 تومان 84,000 تومان 78,750 تومان 73,500 تومان
شناسه محصول: 22798 دسته: , , برچسب: ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

«باشه» کلمهٔ ممنوعهٔ من و مریم بود. یک رمز یا حلقهٔ وصل. بازی بچگانهٔ ما. باخته بودم و به‌هیچ‌وجه برام مهم نبود. به ساک و تُشک کُشتی فکر می‌کردم. پانصد تومانی مچاله‌ای بهش دادم و براش از کفش‌ها و دوبنده‌هام گفتم، از مچ‌های لاغر رقیب‌هام که زیرشان زده بودم، از دستم که بالا رفته بود و من فقط صدای هِن‌هِن خودم و حریفم را می‌شنیدم و بوی عرقی که حالم را جا می‌آورد. تعریف کردنش هم حال‌به‌هم‌زن بود اما من یکی را مست می‌کرد. براش گفتم که وقتی تن‌هامان به‌هم می‌خورد چیزی درونم گُر می‌گیرد و داغ می‌شوم. صورت مریم مُدام جمع می‌شد و می‌گفت «اَیی، تعریف نکن حالم بد شد!» بااین‌حال هنوز جای انگشت‌های دست راستش را حس می‌کنم که بازوی لاغرم را لمس کرد و فشار داد.

دو دقیقه مانده به یازده خودم را کشیدم پایین، اتفاق در شرف وقوع بود. از شش صبح منتظرش بودم، همان وقتی که با حسن، سمیه، فاطمه و مریم رسیدم سرِ چهارراه.
شب قبلش همه‌چیز را برای مریم تعریف کرده بودم. روی ریل تهران اهواز نشسته بودیم.
«نمی‌دونی چه ساک خوشگلی بود؛ عینِ اون توله‌سگ‌کوچیکه که کنارتون ول می‌چرخید نرم بود.»
«ماشین‌شون چی بود؟»
«از این ماشین باکلاس‌ها… یه‌بار می‌گم سوارت کنن، صندلیش مثل پنبه بود، توش که می‌شستی…»
«داوود رو چی‌کار می‌کنی؟»
«نمی‌دونم. اگه تو وایسی جام شاید نفهمه.»
«من که بلد نیستم بفروشمش. تازه‌شم مشتری‌ها من رو نمی‌شناسن.»
«بلدی نمی‌خواد که، جنس‌ها رو برات قایم می‌کنم. فقط پول رو می‌گیری و می‌گی یه دور بزنن تا جنس رو براشون ببری. من هم نمی‌شناسن. زودم می‌آم.»
«اگه داوود بیاد چی؟»
«بهش بگو چیزی نمی‌دونی. باشه؟»
مریم پرید هوا و گفت «گفتی باشه سیاوش‌خان، گفتی باشه. باختی.»

ساعت ۱۰: ۵۰، سه‌شنبه، شانزده آذرماه ۱۳۷۸. اکسیژن انگار بعد از رد شدن از لولهٔ اگزوزِ ماشین‌های اسقاطی به زمین می‌رسید و قلب من بیخِ دهنم می‌زد. روی پُل عابرپیادهٔ میدان توحید ایستاده بودم و بازی‌های جورواجوری اختراع می‌کردم؛ اگر سومین ماشینی که از زیر پُل رد بشود رنگ روشنی داشته باشد یعنی که نادر و سیا می‌آیند؛ اگر پنجمین ماشین پیکان باشد کُل داستان رؤیایی بیش نبوده؛ یا اگر رانندهٔ چهارمین ماشینی که از ستارخان توی چمران می‌پیچد دختر باشد، من امروز نادر را دوباره می‌بینم.
زیر پام ماشین‌ها و دست‌فروش‌ها مثل گُنگ‌ها این‌طرف آن‌طرف می‌رفتند؛ شریک در یک سردرگمی دسته‌جمعی، یک هدفمندی بی‌هدف در دِل خیابان‌هایی که هر کدام در جهتی میدانِ بی‌میدان را تکه‌پاره می‌کردند. خیابان‌هایی که آدم‌ها در آن‌ها رشد می‌کنند، کُشته می‌شوند، به‌هم می‌رسند، عاشق می‌شوند و گاهی فارغ. خیابان‌ها، این پیوسته‌ترین اتفاق زندگی بشر.