رستگاری در سحرگاه مبعث روایتی داستانی از خاطرات شهید روحانی مدافع حرم، مجید سلیمانیان، است از زبان مادرش که از کودکی آغاز می شود و تالحظه شهادت در خانطومان خاتمه می یابد.
به خانه که رسیدیم، نوزاد را از زن همسایه گرفتم. زیر چادرم محکم بغلش کردم. نفس های گرمش، سرمای اردیبهشت ماه را از وجودم بیرون کرد. می دانستم یدالله خانه نیست ولی منتظر بودم بیاید بچه را از بغلم بگیرد. چشم چرخاندم. من بودم و زن مهربان همسایه که بچه را از بغلم گرفت. پیشانیم را بوسید و بعد برایم با آرد و زردچوبه و روغن حیوانی صبحانه ای خوشمزه درست کرد. بوی روغن حیوانی محمد را از خواب بیدار کرد. خوشحال شدم. حالا غیر از قاب عکس یدالله که با تیربار به گردن، عکس گرفته بود و بهم می خندید، محمد هم به جمع چهار نفری مان اضافه شده بود.
علی –
خاطری زیبا از شهید که توسط مادر روایت شده و خوب به رشته تحریر دراومده