از متن کتاب :
موقع خداحافظی مجال نبود که تنها باشیم و خداحافظی کنیم. تا سر کوچه بدرقه اش کردم. وقتی از شلوغی و سرو صدای بچه ها و آبجی ها و بقیه دور شدیم، دستش را دراز کرد و گفت:«هوای خودت و بچه ها و خانم بزرگ را داشته باش» دست که دادم، متوجه شدم انگشتر سر عقدمان توی انگشتش نیست!
گفتم:«ابوالفضل انگشتر فیروزه ت کو؟» جا خورد. خندید و دستش را از دستم کشید بیرون و گفت:«ای وای! بالاخره فهمیدی؟ نمدنم! توی آموزش گمش کردم. نهفمیدم کجا افتاد. خیلی هم دنبالش گشتم، اما توی بیابونا مگه پیدا مره» سری تکان دادم و گفتم:«دگه انگشتر بختمان رگم کردی، بختمان هم گم مشه» زد زیر خنده و گفت:«ای چه حرفیه!؟ خرافاتی نشو فاطمه. برمگردم مرم یکی دگه مخرم. فعلا که بختمان خوش و خرم در جیک جیک مکنه»
متین –
خوندن زندگی نامه خانواده شهدا بیشتر از خودشون لذت بخش.به ادم یاد میدن زندگی کردن کنار یه ادم اسمونی چه شکلیه?
محمد امین –
داستان زندگی شهدا خیلی جذاب ترند
علی –
فوق العاده هست. یک همسرانه کاملا واقعی و لذتبخش با تمام پستی و بلندی های زندگی
مصطفی –
دریا دل؛ کتابی عاااالی، روان و پر کشش
کتابی که تا تمام نکنی، نمیتوانی از خواندن آن دست برداری