

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید


به نام یونس
به نام یونس
16,500 تومان قیمت اصلی: 16,500 تومان بود.14,025 تومانقیمت فعلی: 14,025 تومان.
نویسنده | |
---|---|
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | چهارم |
سال انتشار | 1396 |
1-10 | 11-20 | 21-100 | 101+ |
14,025 تومان | 13,200 تومان | 12,375 تومان | 11,550 تومان |
برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
16,500 تومان قیمت اصلی: 16,500 تومان بود.14,025 تومانقیمت فعلی: 14,025 تومان.
در انبار موجود نمی باشد
مشاهده QR CODE

با خرید این محصول 1 سکه معادل 281 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!
ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان
امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ
کادوپیچ
برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)
«به نام یونس» داستان یک روحانی است که برای تبلیغ ماه رمضان به روستایی دور افتاده می رود. روستایی که سرما و برف امان مردم را بریده است. داستان از داخل یک مینی بوس فرسوده شروع می شود که در بوران برف راه خودش را گم می کند. یونس روحانی اعزامی از مسافرین این مینی بوس است.
برخورد پر از ترس و نارضایتی مردم از آمدن یونس از یک طرف و وجود فردی به نام جابر که باعث تهدید او است از طرف دیگر چالش های داستان را رقم می زند. دغدغه ها و گره های این قصه فقط به مشکلات و حوادث داخل روستا ختم نمی شود، زندگی شخصی یونس به خصوص مشکل بیماری و آسیب نخاعی دختر کوچکش مسئله دیگری است سایه سنگینی بر این کتاب دارد و مخاطب را نگران احوال او کرده است. آمدن به این روستای محروم نذری است که شیخ یونس برای شفای دخترش قرار داده است. آیا این نذر حاجت او را برآورده می کند؟
این کتاب علاوه بر سیری که در زندگی پرماجرای تبلیغی قهرمان داستان دارد، پر از تجارب با ارزشی است که«علی آرمین» نویسنده کتاب به صورت ملموسی آن را در اختیار کسانی قرار می دهد که با زوایای پنهان تبلیغ و مسائل مربوط به آن نا آشنا هستند.
کتاب در هجده بخش، یونس و مردم ده را تا شب بیست سوم رمضان همراهی می کند. شبی که خبر نگران کننده حال دخترش نجمه همه را آشفته و نگران کرده و امیدی به جز معجزۀ در چشم هیچکس دیده نمی شود. کتاب به شکل ملایمی احساس هیجان، ترس، امید، تلاش، شجاعت و … را در مخاطب به وجود آورده و تا آخر او را همراه خود نگه می دارد.
«… چشم ها به دهان یاسر بود. یکی لبش را می جوید. یکی با انگشت روی پایش ریتم گرفته بود. یکی پایش را به طور عصبی تکان می داد. کاغذ منتخب باز شد. نفس کسی در نمی آمد. چشان یاسر برای یونس حکم چشمان یک افعی را داشت که می خواست از بین چند طعمه که از ترس سرجایشان خشکیده اند، یکی را انتخاب کند. روی لب یونس زمزمه ای بود. صورت خندان یونس همه را دور زد. یونس نفس راحتی کشید. نگاه، دوباره برگشت روی یونس و همان جا متوقف شد. نفس زدن یونس تندتر شد. نگاه ها به سمتش چرخید…»
وزن | 231 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | چهارم |
سال انتشار | 1396 |
تعداد صفحه | 208 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786008145356 |
4 دیدگاه برای به نام یونس
پاکسازی فیلتربرای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.
1-10 | 11-20 | 21-100 | 101+ |
14,025 تومان | 13,200 تومان | 12,375 تومان | 11,550 تومان |
بریده هایی از این کتاب
متن ارسال بعد از بررسی تایید و منتشر خواهد شد.
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
-
خدیجه
یونس لبخندی زد. نگاهی به بچهها انداخت. همه به او نگاه میکردند و منتظر جوابش بودند. حالوحوصلهٔ رفتن به مسابقه نداشت. میخواست جواب رد بدهد که نگاهش به مهدیه افتاد. فهمید چرا با دیدنش یاد نجمه میافتد؛ نگاهکردنش مثل نگاههای نجمه بود. یاد نذرش افتاد. نذر کرده بود هر کاری در روستا انجام دهد تا خدا دخترش را شفا دهد. با صدای «آقا، آقا» ی حمید، یونس به خودش آمد.
-
خدیجه
کمیل دستش را که مشت کرده بود، با افسوس، روی پایش زد و با لبخند نشست. همهٔ بچهها دست بالا برده بودند و با سروصدا، التماس میکردند که پای تابلو بروند. بعضیهایشان ایستاده بودند. بعضیها که نشسته بودند، روی زانو بلند شده و تقلّا میکردند. مثل جوجهکبوترهای گرسنهای بودند که با دیدن مادر، دهان باز کرده، گردن میکشند و جیکجیک راه میاندازند. یونس با ملایمت بچهها را نشاند.
-
خدیجه
اسباببازیهای رنگارنگ، مدادهای قرمز و سیاه، دفترها، پاککنها، جعبههای مدادرنگی و یک توپ چهلتکه روی فرش حسینیه افتاد. چشم بچهها گرد شد و دهانشان آب افتاد. عروسک خرگوش را برداشت. اشتباهی آن را با خودش آورده بود حسینیه. عروسک مال نجمه بود. نجمه خیلی دوستش داشت. گاهی یونس برای دخترش شعرهای شادی میخواند و او در اتاق میدوید و میچرخید و دست میزد. امّا اگر خرگوشش کنارش نبود، حتماً میرفت و میآوردش. انگار دوست داشت او را هم در شادیهایش شریک کند. نجمه یادش رفته بود عروسکش را با خودش بیرمنگام ببرد.
-
خدیجه
هادی و پنج نفر دیگر از پسرهای کلاس و سه تا از دخترها در حسینیه نشسته بودند. مهدیه هم با هادی آمده بود. چهار سال داشت. دختر بامزهای بود. بینیاش فندقی بود و لپهایش ککمکی. یونس مهدیه را که دید، ناخودآگاه یاد نجمه افتاد. چفت چمدانش را باز کرد و آن را جلوی بچهها خالی کرد.
-
خدیجه
صبح فردا، مهدی و یونس به حسینیه رفتند. یونس چمدان مشکی بزرگش را همراهش آورده بود. فضای حسینیه اینقدر بزرگ بود که مردم روستا نمیتوانستند آن را یکدست فرش کنند. هر قسمت آن، مخصوصاً نیمهٔ انتهاییاش، مثل لحاف چهلتکه شده بود. از گلیم و نمد و زیلو و حصیر گرفته تا هرچه توانسته بودند آورده بودند تا لخت نباشد. نیمهٔ جلویی هم چند فرش کهنه افتاده بود.
-
خدیجه
نجمه روی دوش یونس خواب بود. با محبوبه در ورودی صحن عتیق، ایستاده بود و به شیپور و نقّارهزنی خادمان حرم امام رضا نگاه میکرد. نجمه بیدار شد. با چشمان خوابآلودش به نقّارهزنان خیره شد و با انگشت، آنها را به پدر و مادرش نشان میداد. لبخند میزد و چیزی میگفت که در صدای نقّاره گم بود. نقّاره و شیپور ساکت شدند. مشصفدر با صدای دلنشین و رسایش شروع به خواندن کرد: «هر سحرم ز لامکان، میرسد این ندا، ندا/ درگه فیض بسته نیست، طالب من، بیا، بیا…»
نقّارهٔ حرم که تمام شد، نجمه دوباره سرش را روی شانهٔ یونس گذاشت و خوابید. یونس سرش را روی دیوار خشتیِ خانهٔ هاشم گذاشت و طوری گریه کرد که شانههایش میلرزید.
فهیمه –
چقدر جلد قشنگ و ماجرای جذابی دارد
سفارشش می دهم و ان شاالله
بعد از خواندنش
مجددا نظرم را بیان می کنم
فاطمه –
من چندسال پیش این کتاب رو خوندم.برای همین دقیق ویژگی هاش رو یادم نیست.
اما تو ذهنم جزو کتابای خوب هست.
ارزش خوندن رو داره
علی –
کتاب متنی روان و شیوا داره و مفهوم و معنای خوبی هم داراست. مهارت نویسندگی بسیار خوبی هم داره
علی –
داستان تقریباً نعل به نعل، همان داستان حضرت یونس است که شنیدیم. حتی ما به ازای آدمها و فضا هم همان شکلی است و قوم، همان قوم حضرت یونس است.”.