گزارش استادانهی میشل مکنامارا از جنایات واقعی قاتل گلدن استیت، متجاوز و قاتل سریالی مرموزی که بیش از یک دهه کالیفرنیا را به وحشت انداخته بود.
یک شکارچی مرموز و وحشی طی مدتی بیش از ده سال مرتکب پنجاه مورد تجاوز در کالیفرنیای شمالی میشود، سپس روانهی جنوب شده و ده نفر را به طرز فجیعی به قتل میرساند. او در سال 1986 ناپدید میشود و از چنگ نیروهای پلیس و بهترین کارآگاهان منطقه میگریزد.
سی سال بعد، میشل مکنامارا، روزنامهنگار جنایات واقعی و نویسنده وبگاه محبوب دفتریادداشت روزانهی جنایات واقعی مصمم میشود روانیِ خشنی را که قاتل گلدن استیت مینامد، پیدا کند. میشل به کندوکاو گزارشهای پلیس میپردازد، با قربانیان مصاحبه میکند و به جوامع آنلاینی راه مییابد که به اندازهی خودِ او فکر و ذکرشان حل این پرونده است.
در زمان جنایات، قاتل گلدن استیت بین هجده تا سی سال سن داشت، سفیدپوست و ورزشکار بود، میتوانست از روی نردههای بلند بپرد و همیشه ماسکی به صورت داشت. او بعد از انتخاب قربانیانِ خود ـ بیشتر زوجهای حومهی شهر ـ معمولاً وقتی کسی خانه نبود، وارد آنجا میشد، عکسهای خانوادگی را نگاه میکرد و با چیدمان و فضای خانه آشنا میشد. بعد وقتی قربانیان خواب بودند به آنها حمله كرده و از چراغقوه برای بیداركردن و کورکردنشان استفاده میكرد. گرچه قربانیان نمیتوانستند او را شناسایی کنند، اما صدایش را به خاطر میآوردند: زمزمهی مبهمی که از میان دندانهای بههمچسبیده بیرون میآمد و زننده و تهدیدآمیز بود.
آنچه این کتاب را بسیار خاص کرده این است که با دو وسواس فکری درهم آمیخته است، یکی روشن و یکی تاریک. قاتل گلدن استیت نیمهی تاریک است و میشل مکنامارا نیمهی روشن. این کتاب آمدوشدِ میانِ این دو ذهن، یکی بیمار و آشفته و دیگری باهوش و مصمم است. دوستش داشتم.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.