تویی به جای به همه
تویی به جای به همه (حماسه سجادیه - کتاب اول) قیمت اصلی: 260,000 تومان بود.قیمت فعلی: 221,000 تومان.
بازگشت به محصولات
هم سفر حسین علیه السلام
هم سفر حسین علیه السلام (تحلیلی نو از سلوک عاشورایی عزاداران حسینی در چهر سفر عرفانی) قیمت اصلی: 50,000 تومان بود.قیمت فعلی: 42,500 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

به آواز باد گوش بسپار

به آواز باد گوش بسپار

قیمت اصلی: 68,000 تومان بود.قیمت فعلی: 57,800 تومان.

(دیدگاه کاربر 1)
قیمت پشت جلد:68,000 تومان
نویسنده

مترجم

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

چهاردهم

سال انتشار

1401

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
57,800 تومان 54,400 تومان 51,000 تومان 47,600 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 68,000 تومان بود.قیمت فعلی: 57,800 تومان.

در انبار موجود نمی باشد

QR Code
قیمت پشت جلد:68,000 تومان

با خرید این محصول 6 سکه معادل 1,156 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

هاروکی موراکامی در روزگار ما یکی از مشهورترین و پر خواننده ترین نویسندگان جهان است. شهرت و اعتبار او به اندازه ای است که انتشار هر رمان تازه ای از او یک اتفاق مهم خبری محسوب می شود و هر سال و با نزدیک شدن به اعلام جایزه نوبل ادبی بنگاه های پیش بینی از شانس بالای او برای کسب این جایزه سخن می گویند. به آواز باد گوش بسپار اولین رمان این نویسنده ی ژاپنی است که باعث شناخته شدنش در ادبیات ژاپن شد. او این رمان را سال 1979 منتشر کرد و توانست جوایز بسیار معتبری از جمله جایزه ی آکوتاگاوا را از آن خود کند. این اثر داستانی است از یک فقدان و رابطه هایی که شکل نمی گیرند و ماجراهای یک نسل، رمان در هجده روز از سال 1970 اتفاق می افتد. در این رمان می توان آغاز تکنیک ها و ظرافت های روایی این داستان نویس را به خوبی دید و یک اثر جذاب و پر اتفاق را درک کرد. به آواز باد گوش بسپار اولین بخش از سه گانه ی مشهور این نویسنده است که به تریلوژی “موش” مشهور است. تکه های بعدی این سه گانه پین بال 1973 و تعقیب گوسفند وحشی هستند. موراکامی می گوید روزی در حال تماشای مسابقه ی پین بال طرح این رمان به سرش زد و این آغاز نویسندگی اش بود….

وزن 140 گرم
نویسنده

مترجم

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

چهاردهم

سال انتشار

1401

تعداد صفحه

141

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

شابک 9786002295736
5
1 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
محتوای مفید و آموزنده
0

1 دیدگاه برای به آواز باد گوش بسپار

پاکسازی فیلتر
  1. حامد

    به آواز باد گوش بسپار اولین رمان موراکامی و اولین جلد از سه گانه موش (دو کتاب دیگه پین بال و تعقیب گوسفند وحشی) داستان جوان هایی است که راوی نسل خودشونند هدف هایی که محو و نامعلومه سرگردونی رابطه های متعدد بدون عاقبت یک جور فضای خاص….

دیدگاه خود را بنویسید
قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
57,800 تومان 54,400 تومان 51,000 تومان 47,600 تومان
شناسه محصول: 19991 دسته: , , برچسب: ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

بسیاری از آن‌چه درباره‌ی نوشتن می‌دانم از دِرِک هارتفیلد آموختم؛ تقریباً همه‌چیز را. متأسفانه هارتفیلد، به عنوان نویسنده، به معنای دقیق کلمه اخته بود. کافی است اندکی از نوشته‌هایش را بخوانی تا این را متوجه شوی. نثرش بریده‌بریده، داستان‌هایش سرسری و موضوعاتش بچگانه بودند. با وجود این، او مانند عده‌ی کمی جنگنده بود؛ مردی که از کلمات به عنوان سلاح استفاده می‌کرد. به‌نظرم، وقتی فقط مبارزه‌طلبی مطرح باشد، او باید درست بالای رده‌بندی، کنار غول‌های روزگارش همینگوی و فیتز جرالد باشد. متأسفانه او هرگز نتوانست کاملاً بفهمد با چه‌چیزی می‌جنگد. در مجموع، فکر کنم این معنای اختگی باشد.
هارتفیلد هشت سال و دو ماه نبرد بی‌ثمرش را طول داد و سپس مُرد. در ژوئن ۱۹۳۸، صبح یکشنبه‌ای آفتابی، درحالی‌که تصویری از آدولف هیتلر را در دست راستش می‌فشرد و چتری باز را در دستی دیگر، از بام ساختمان امپایر استیت پرید. به‌هرحال، آدم‌های کمی متوجه شدند

دکتر گفت «تمدنْ ارتباطه. هر چی بیان نشه، وجود نداره. یه صفر گنده. فکر کن بخوای یه چیزی بخوری، همهٔ کاری که لازمه بکنی اینه که بگی گشنمه. بعد، من بهت بیسکویت می‌دم. بفرما، میل کن. (یک بیسکویت برداشتم) اگه حرف نزنی، از بیسکویت خبری نیست؛ (انگار دکتر از سرِ بدجنسی، بشقاب بیسکویت را قاپید و زیر میزش قایم کرد.) صفر می‌گیری؟ نمی‌خوای حرف بزنی. اما گشنته. پس می‌خوای بدون استفاده از کلمات این رو به مردم بگی. مثل پانتومیم. امتحانش کن.»
دست روی شکمم گذاشتم و چهرهٔ دردناکی به خودم گرفتم. روان‌پزشک خندید و گفت «به‌نظر می‌آد دل‌درد داری.»

دکتر گفت «تو بزی، من خرگوشم و ساعت قلبته.»
حس درماندگی داشتم؛ انگار فریب خورده بودم. تنها کاری که می‌توانستم بکنم سر تکان دادن بود.
بعد از آن، هر یکشنبه بعدازظهر جلسات‌مان برقرار بود. باید ابتدا سوار قطار و بعد هم سوار یک اتوبوس می‌شدم تا به خانهٔ دکتر برسم؛ جایی که به مافین و پای سیب و پنکیک شهددار و کروسان عسلی و دیگر شیرینی‌جات مهمان می‌شدم. این پذیرایی‌ها یک سال طول کشید بعد آن گیرِ ملاقات‌های مرتب با دندان‌پزشک افتادم.

دکتر جرعه‌ای از آب‌پرتقالش خورد و به من لبخند زد. منتظر ماندم ادامه دهد
«یک بعدازظهر، روز تولد بز خوش‌قلب، سروکلهٔ خرگوش پیدا شد، با جعبهٔ کوچکی که با روبان قشنگی بسته شده بود. داخل جعبه، یک ساعت براق و سبک بود که خوب هم کار می‌کرد. بز با خوشحالی آن را دور گردنش انداخت و دوید تا به همهٔ دوستانش نشانش بدهد.»
داستان، ناگهان این‌جا تمام شد.

دکتر این‌طور شروع کرد که «روزی روزگاری، بز خوش‌قلبی بود.» این شروعی عالی بود. چشمانم را بستم و بزی خوش‌قلب را تصور کردم.
«این بز، همیشه ساعتِ طلاییِ سنگینی ــ آویزان از یک زنجیر ــ دور گردنش داشت که وقتی راه می‌رفت به هن‌وهن می‌انداختش. نه‌تنها این ساعت باری سنگین بود، عقربه‌هایش هم دیگر حرکت نمی‌کردند. روزی خرگوش، یکی از دوستان بز، به دیدنش آمد و از بز پرسید “واسه چی این ساعت به‌دردنخور رو به‌زور با خودت این‌طرف و اون‌طرف می‌کشی؟ کار که نمی‌کنه و خیلی هم سنگین به‌نظر می‌رسه.” بز جواب داد “حق با توئه، واقعاً سنگینه، ولی بهش عادت کرده‌م. هم به وزنش و هم به این‌که عقربه‌هاش حرکت نمی‌کنه.”»

من بچهٔ خیلی ساکتی بودم. آن‌قدر ساکت که والدینِ نگرانم مرا به دیدن یکی از دوستان‌شان بردند که روان‌پزشک بود.
خانهٔ این روان‌پزشک بالای یک سراشیبی قرار داشت که به دریا مشرف بود. روی راحتیِ پذیراییِ روشن نشستم و زن زیبای میان‌سالی برایم آب‌پرتقال و دو عدد دونات آورد. آب‌پرتقال را نوشیدم و نیمی از یک دونات را خوردم و مراقب بودم شکرش روی زانوهایم نریزد.
دکتر گفت «بازم آب‌پرتقال می‌خوای؟» من سرم را تکان دادم. فقط ما دو نفر آن‌جا بودیم و روبه‌روی هم نشسته بودیم. روی دیوارِ روبه‌رویم پرتره‌ای از موتزارت آویخته بود ــ سرزنش‌آمیز نگاهم می‌کرد، مثل گربه‌ای کم‌رو.