زیستن در لحظه
ناممکن است اگر نتوانی
فراچنگ آوری
ثانیه های گریزپا را
«اول شخص مفرد» هشت داستان جداگانه است که هفت راوی ناشناس دارد و فقط یک نفرشان نام دارد، هاروکی موراکامی. راویان میان سالی که علایق مشترکی از جمله موسیقی جزو بیسبال با نویسنده دارند. موراکامی خواننده را با خود به هزارتوی پر پیچ و خم رئالیسم جادویی می برد، مرز بین واقعیت و رؤیا را در می نوردد و داستان های رئالیستی را با داستان های سوررئالیستی درهم می آمیزد.
پرنده گفت: «مرگ همیشه مثل اجل معلق سر می رسد؛ و درعین حال سر وقت و با حوصله کارش را انجام می دهد؛ مانند عبارات زیبایی که به ذهنت خطور می کند. به آنی بند است، اما آنی ابدی. به گسترۀ کرانۀ شرقی تا کرانۀ غربی، و تا بی کرانگی شاید. در این ساحت مفهوم زمان گم می شود. از این منظر ممکن است قبل از اینکه به پایان عمرت برسی، مرده باشی و مرگ حقیقی، زمان اضمحلال و فروپاشی است؛ لحظه ای که باقیمانده وجودت نیز به ناگاه و به تمامی محو می شود و به عدم بازمی گردد؛ و این بیان حال من بود.»
اول شخص مفرد
Earn 4 Reward Points49,000 تومان قیمت اصلی 49,000 تومان بود.41,650 تومانقیمت فعلی 41,650 تومان است.
وزن | 146 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | پنجم |
سال انتشار | 1400 |
تعداد صفحه | 147 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786227543308 |
ناموجود
1 دیدگاه برای اول شخص مفرد
پاکسازی فیلتربرای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
آنجا نشسته بودم و سعی میکردم تنفسم را آرام کنم. پیرمرد هم در سکوت تماشایم میکرد. لحظهای چشم از من برنمیداشت. معذب بودم. انگار بدون اجازه وارد حیاطخلوت کسی شده باشم. دلم میخواست از روی نیمکت بلند شوم و هرچه زودتر راهم را بکشم و بروم سمت ایستگاه اتوبوس. نمیدانم چرا، ولی نمیتوانستم برخیزم. مدتی گذشت. ناگهان پیرمرد زبان گشود.
«دایرهای با چندین مرکز.»
سرم را بلند کردم و به او نگریستم. چشمهایمان تلاقی کرد. پیشانیاش عجیب پهن بود و بینیاش نوکتیز، مثل نوک پرندگان. زبانم بند آمده بود. سپس پیرمرد دوباره این کلمات را تکرار کرد: «دایرهای با چندین مرکز.»
طبعاً از حرفهایش هیچ سر درنمیآوردم. به فکرم خطور کرد این مرد همان رانندۀ اتومبیلی بود که با بلندگو آموزههای انجیلی پخش میکرد. شاید اتومبیلش را در همان نزدیکی پارک کرده بود تا استراحتی بکند. نه، امکان نداشت. صدایش با صدایی که قبلاً شنیده بودم فرق داشت. صدای پشت بلندگو جوانتر بود.
انتظار داشتم اتومبیل مبلغ مسیحی در خیابان و پیش چشمانم ظاهر شود و از داوری و مشیت الهی بیشتر سخن بگوید. به گمانم به کلماتی از این دست نیاز داشتم که با لحنی راسخ به من قوت قلب دهد. اما اتومبیل پیدایش نشد که نشد و لحظهای فرارسید که صدا ضعیفتر و مبهمتر شد و طولی نکشید که کاملاً محو شد. اتومبیل باید بهسمتی دیگر رفته باشد؛ جهتی مخالف من. اتومبیل ناپدید شد و من احساس کردم یکهوتنها در این برهوت به حال خود رها شدهام. فکری از سرم گذشت و رعشه به اندامم انداخت: شاید همۀ اینها حقه و کلکی باشد که دختر سوار کرده است. باید اعتراف کنم این حدس و گمان از ناکجاآباد به سراغم آمد. دختر، با دنبالهروی از انگیزهای که بر من پوشیده و پنهان است، اطلاعات نادرستی در اختیارم گذاشته و در عصر یکشنبه مرا تا نوک کوهستانی دوردست بهدنبال خود کشانده است. شاید در گذشته کاری کردهام که از من کینه به دل گرفته. شاید هم، بی هیچ دلیلی، تحمل من برایش سخت بوده.
بهنام مؤمنی –
آیا این کتاب آنقدر ارزش دارد که تقریباً ۱۰ ترجمه از آن به فارسی در بیاید؟ الله اعلم.
کتاب ۸ داستان دارد که مثل بیشتری داستانهای موراکامی رگههای فلسفی و اسرارآمیز در آنها هست.