هزار سال نثر پارسی (سه جلدی)
هزار سال نثر پارسی (3جلدی) قیمت اصلی: 516,000 تومان بود.قیمت فعلی: 438,600 تومان.
بازگشت به محصولات
غول مدفون
غول مدفون قیمت اصلی: 135,000 تومان بود.قیمت فعلی: 114,750 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

اسم تمام مردهای تهران علیرضاست

اسم تمام مردهای تهران علیرضاست

قیمت اصلی: 50,000 تومان بود.قیمت فعلی: 42,500 تومان.

(دیدگاه کاربر 1)
قیمت پشت جلد:50,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

پنجم

سال انتشار

1398

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
42,500 تومان 40,000 تومان 37,500 تومان 35,000 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 50,000 تومان بود.قیمت فعلی: 42,500 تومان.

در انبار موجود نمی باشد

QR Code
قیمت پشت جلد:50,000 تومان

با خرید این محصول 4 سکه معادل 850 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

رمانِ اسمِ تمام مردهای تهران علیرضاست گسترشِ ایده‌ی روایی همیشگی نویسنده است، ایده‌ای که در عینِ وفاداری به ریٔالیسم، سویه‌هایی از فانتزی را در خود دارد. رمان داستانِ زن و شوهری جوان است. مردی نه چندان زیبارو به نامِ علیرضا و زنی رؤیاپرداز به نامِ پریسا، زنی که قهرمانِ اصلی رمان است و در یک روز تصمیم مهمی می‌گیرد. او می‌خواهد شوهرش را به شکل‌های مطلوبِ خود تکثیر کند اما این شروعِ یک اتفاقِ شگفت‌آور است…
داستان از نثری ساده و سبک برخوردار بود و در فضایی سیال بین امید و ناامیدی، رنج و شادی و نور و تاریکی جریان دارد. راوی، پریسا را می‌آفریند و پریسا، علیرضاها را و علیرضا، پریسای دیگر را. این چرخه آن قدر ادامه پیدا می‌کند تا مفهوم محوری داستان، همراه با کمال شخصیت‌ها، تکامل بیابد و ثمره‌اش در ذهن آن‌ها شکوفا شود.
در روایات و افسانه‌های مرتبط با آفرینش، انسان ابتدا به شمایل یک مرد خلق می‌گردد. این مرد کامل نیست، احساس تنهایی می‌کند و رنج می‌برد. در رویاهایش موجودی شیرین و لطیف را طلب می‌کند و آنگاه زن در فرایند آفرینش به عرصه ظهور می‌رسد.
در داستان آفرینش، ظاهرا زن و مرد در بهشتی رویایی و وضعیتی بسیار مطلوب به سر می‌برند ولی پس از چندی عشقبازی و آسایش این آدم سراپا مطیع و ناآگاه دیگر دلخواه حوا نیست. بنابراین هر دو تمرد کرده و پس از خوردن میوه‌ی ممنوعه (حق انتخاب و آگاهی) به زمین رانده می‌شوند. آدم و حوا آمیزش می‌کنند و انسان‌ها در پی اعصار پی در پی به دنیا آمده و از دنیا می‌روند و هر کدام بخشی از آدم و حوا را درون سرشت خویش حمل می‌کنند.

وزن 165 گرم
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

پنجم

سال انتشار

1398

تعداد صفحه

145

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

5
1 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
محتوای مفید و آموزنده
0

1 دیدگاه برای اسم تمام مردهای تهران علیرضاست

پاکسازی فیلتر
  1. علی

    این داستان یک آدم منفعل ( علیرضا) با یک حوای بدون اعتماد به نفس و زشت رو ( پریسا) در میان انبوه آدم و حواهای دیگر در زمینی وسیع ( تهران) روزگار را سپری میکنند .داستان نثر روان و ساده ای دارد و روایت داستان مدام از امید و روشنایی به سمت ناامیدی و تاریکی و مسیر بالعکس خواننده را با خود همراه میکند

دیدگاه خود را بنویسید
قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
42,500 تومان 40,000 تومان 37,500 تومان 35,000 تومان
شناسه محصول: 65894 دسته: , برچسب: , ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

دو روز بعد بابای پریسا یه جفت کتونی سفید نو براش خرید، اما یه ماه و نیم بعد مامانش مُرد. کتونی‌های سفید چند ماه بعد پاره شدن، ولی مامانش برای همیشه مُرده بود. پریسا اولش فکر می‌کرد این هم یه جور بازیه و مامانش بعداً زنده می‌شه، مثل آدم‌فضایی‌های توی کتاب‌ها که غیب می‌شدن و دوباره ظاهر می‌شدن یا قایم‌موشک‌بازی پشت لحاف‌دُشک‌ها. سال‌ها گذشت و مامان هیچ‌وقت زنده نشد، ولی پریسا سر قولش موند و راز ملکهٔ آب‌انبار رو به هیچ‌کس نگفت.

پریسا یه عصر پنجشنبه به معصومه گفت من هم می‌خوام یه آرزو کنم. معصومه گفت باید قول بدی بعدش، چه اتفاق بد افتاد چه اتفاق خوب، به هیچ‌کس هیچی نگی، وگرنه ملکهٔ آب‌انبار ناراحت می‌شه و یه بلای وحشتناک سرمون می‌آره. پریسا قول داد و فرداش رفت خونهٔ معصومه و با هم رفتن توی انباریِ تهِ خونه که مامانِ معصومه لحاف‌دُشک‌های قدیمی و دبه‌های ترشی رو اون‌جا نگه می‌داشت. پشت تودهٔ دُشک‌هایی که روی هم چیده شده بود، قایم شدن و پریسا برای اولین‌بار آروم زمزمه کرد «جلجتا، سانتوس ریسانتوس.»

معصومه یواشکی برای پریسا تعریف کرد که اون خانوم خوشگل و مهربونِ تهِ آب‌انبار به‌ش گفته اگه این جملهٔ جادویی رو بگه هر چی آرزو کنه پیدا می‌کنه، ولی گفته خیلی باید مراقب باشی، چون اگه یه آرزوی اشتباهی بکنی ممکنه روی سرِ بابات شاخِ بز دربیاد یا مامانت بچهٔ دوسر به دنیا بیاره. معصومه گفت مهم‌ترین آرزوی زندگیش اینه که وقتی بزرگ شد شبیه اون خانومِ تهِ آب‌انبار بشه که از ملکه‌های توی کتاب‌های نقاشی هم قشنگ‌تره. بابای پریسا از اول سال قول داده بود براش یه جفت کتونی سفید تازه بخره، اما مدرسه‌ها داشت تموم می‌شد و باباش همه‌ش می‌گفت اوضاع خوب نیست، بعداً برات می‌خرم.

بچه‌ها به معصومه که حتی از موهای دراز لای شونه هم می‌ترسید گفته بودن تو تا نصف پله‌های آب‌انبار هم پایین بری از ترس سکته می‌کنی! تازه، خانوم به اون خوشگلی تهِ آب‌انبارِ تاریک چی‌کار می‌کنه؟! ولی چند روز بعد معصومه با یه جامدادیِ صورتی اومد مدرسه و گفت همون خانومِ خیلی زیبا به‌ش یاد داده که چه‌طوری هر چی دوست داره پیدا کنه. باز هم کسی باور نکرد. می‌گفتن حتماً عموش از کویت براش فرستاده. ولی وقتی معصومه بعدش یه مداد عروسکی و یه جفت کفش کتونی آبی پیدا کرد و یه ساعت‌مچی قرمز که آهنگ پخش می‌کرد، همه شک کردن که نکنه واقعاً یه زن زیبا و عجیب ته آب‌انبار زندگی می‌کنه. آخه یه عموی کارگر که این‌همه چیز نمی‌فرسته!

این جملهٔ ممنوعه رو وقتی هفت سالش بود و مامانش هنوز زنده بود از معصومه شنیده بود. معصومه گفته بود با یه زنِ خیلی خوشگل و عجیب توی آب‌انبار قدیمی بیرون شهر دوست شده که به‌ش کارهای جالب یاد داده، ولی همهٔ بچه‌ها مسخره‌ش کرده بودن. آب‌انبار قدیمی یه راه‌پلهٔ آجری ترسناک بود که تا عمق زمین پایین می‌رفت و پله‌هاش شکسته بود و از طاقِ آجریش تارعنکبوت‌های دراز آویزون بود.

توی خیلی از آدم‌ها یه آدمِ دیگه هست که همه‌چیز رو بیش‌تر از خودش می‌دونه. آدمی که وقتی توی یه ملاقات مهم دست‌وپات رو گم کردی دمِ گوشِت می‌گه الآن باید چی بگی یا توی خیابون یهو می‌کشدت عقب و می‌گه مراقب باش، یه ماشین داره با سرعت به سمتت می‌آد و یه لحظه بعد می‌بینی یه ماشین با سرعت از جلوِ دماغت گذشت. پریسا خودش هم نمی‌دونست این کلمات عجیب از کجا اومدن، اما به‌روشنی می‌شنیدشون و مطمئن بود داره کارِ خطرناکی می‌کنه، انگار یه کاسهٔ بزرگ آش جوشان رو گذاشته باشی روی یه سینی کائوچویی شکسته و از پله‌های بلندی بالا بری و بدونی هر لحظه ممکنه سینی از وسط دو نیم بشه و مایع غلیظ و سوزان روی تنت بریزه. وحشت‌زده چشم‌هاش رو باز کرد. علیرضا همچنان آروم کنارش خوابیده بود. هنوز جمعهٔ لعنتی ادامه داشت و نه گاوصندوق مقوایی پُر از پول شده بود و نه موهای جلوِ پیشونیِ علیرضا پُرپشت. دوباره آروم چشم‌هاش رو بست و کم‌کم همه‌چی یادش اومد.