بازگشت به محصولات
قیدار
قیدار قیمت اصلی: 275,000 تومان بود.قیمت فعلی: 192,500 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

ارمیا

ارمیا

قیمت اصلی: 295,000 تومان بود.قیمت فعلی: 206,500 تومان.

(دیدگاه کاربر 15)
قیمت پشت جلد:295,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

سی و دوم

سال انتشار

1390

تعداد صفحه

304

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 295,000 تومان بود.قیمت فعلی: 206,500 تومان.

در انبار موجود نمی باشد

ناموجود

این کتاب در حال حاضر موجود نیست، اما می توانیم آن را با درخواست شما تامین کنیم و از طریق پیامک با خبرت کنیم!
از طریق دکمه زیر درخواست تامین فوری رو به همراه ثبت تلفن همراه انجام بده.


QR Code
قیمت پشت جلد:295,000 تومان

با خرید این محصول 21 سکه معادل 4,130 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 1,000,000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

“ارمیا” نخستین رمان بلند “رضا امیرخانی” است که با گذشت بیش از دو دهه از انتشار آن، همچنان با استقبال مخاطبین ادبیات پایداری و مقاومت رو به روست. این اثر داستانی است که در سال های واپسین جنگ میان ایران وعراق شکل گرفته است.
نام رمان از شخصیتی به نام “ارمیا” گرفته شده که در خانواده ای متمول در شمال شهر تهران پرورش یافته است. “ارمیا” که در رفاه و راحتی بزرگ شده حالا دانشجوی مهندسی عمران است و برخلاف خانواده ی خود که نسبت به مسائلی همچون جنگ و پایداری و جهاد بی تفاوتند، این مفاهیم برای او حائز اهمیت بوده و بخش بزرگی از دغدغه هایش را تشکیل می دهد.
بالاخره در زمستان سال شصت و شش، “ارمیا” بدون اینکه به خانواده اش بگوید، به یکی از مراکز ثبت نام جنگ در جنوب شهر مراجعه می کند تا عازم جبهه می شود. در آن جا با پسری هم سن و سال خود به نام “مصطفی” که ساکن جنوب شهر است آشنا می شود و آنان پس از گذراندن دوره ی آموزشی در کنار یکدیگر، عازم جبهه های جنگ می شوند. در بحبوبه ی جنگ و آشوب، دوستی عمیقی میان “ارمیا”و “مصطفی” شکل می گیرد و دو جوان روزهای سخت نبرد را در سایه ی رفاقت یکدیگر سپری می کنند. اما اتفاقی ناگوار در روزهای پایانی جنگ، همه چیز را تغییر می دهد.
“ارمیا” به خانه برگشته اما به یک آدم دیگر تبدیل شده است؛ مهر و محبت و مراقبت های خانواده هم به حال او افاقه نمی کند. دنیای او به چالش کشیده شده و از همه چیز و همه کس فاصله می گیرد. این حال آشوب سرانجام او را به شمال سوق می دهد تا شاید گم شدن در آرامش جنگل، باعث شود که او خود را پیدا کند.

وزن 340 گرم
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

سی و دوم

سال انتشار

1390

تعداد صفحه

304

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

4.7
15 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
محتوای مفید و آموزنده
0

15 دیدگاه برای ارمیا

پاکسازی فیلتر
  1. الهام

    کتاب ارمیا واقعا زیباست?
    ایام دانشجویی مطالعه ش کردم وواقعا از فضای کتاب لذت بردم.
    دوباره قصد دارم بخونمش?

  2. راضیه

    کتابی بود که نتونست نظر من رو به خودش جلب کنه

  3. فهیمه

    کتاب بسیار زیبا و عمیق است
    ذهن آدم با واژه هایش درگیر می شود
    و فضا سازی هنرمندانه به گونه ای ست
    که قلب انسان را با شخصیت اصلی همراه می کند
    و در نهایت رسم الخط و رندی قلم جذاب اقای امیرخانی
    نیز بر شیرینی کتاب افزوده ست.

  4. سوگند

    فضای کتاب بسیار عالی است .تا چند وقت در همان فضا سیر میکنید

  5. زهرا

    برای بار چندم خوندمش و همچنان لذت بردم
    واقعا جذابه

  6. نجمه

    عالیه و داستان خوانن ه رو با خودش همراه می کنه.

  7. علی

    کتاب بسیار پر کششی هست. فضایی بسیار خوب داره و عمیق هست

  8. پریسا

    فضای غریبگی ارمیا بعد از برگشت از جبهه قابل درک بود و فضای فکری او آنقدر کشش داشت که آدم را همراه خود کند

  9. محمد امین

    ارمیا یه نوع دلبستگی رزمندگان نسبت به فضای جبهه را نشان میدهد که بعد از تمام شدن نمی توانند از آن دل بکنند.

  10. عاشق کتاب

    بد بود.
    به نظرم از ضعیف‌ترین کار‌های اقای امیرخوانی است.

  11. علی

    ارمیا اگرچه تندتند نفس می کشید اما نمی ترسید. بیش تر غافلگیر شده بود تا مرعوب. کم کم نفسش جا آمد. اگرچه تا حدودی ترسیده بود ولی سعی می کرد به روی خودش نیاورد. -دستت درد نکند. انگار نماینده ی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. می خواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکی شان هم اگر می آدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دست شان درد نکند

  12. محسن

    ایشون نویسنده بسیار خوبی هستند و لذت میدن به مردم

  13. امیررضا فرامرز قراملکی

    خود کتاب خوب بود ولی آخر و پایانی جالب نداشت

  14. M.N

    کتابی که باعث شد کتاب خون بشم📚، و قلم تاثیرگذار آقای امیرخانی ✌🏻

  15. زینب (این محصول را خرید کرده است.)

    سیر داستان خوبه عالی نیست
    ولی میتونست بهتر باشه و بهتر به پایان برسه
    درکل میشه گفت ک کار درنیامده

دیدگاه خود را بنویسید
رضا امیرخانی

رضا امیرخانی؛ متولد 17 اردیبهشت ماه سال 1352 از نویسندگان شناختۀ شدۀ جریان انقلاب در داستان است.

معرفی بیشتر


پدر او کارخانه ‌دار بود و کودکیش را در محلۀ بیست و پنج شهریور تهران سپری کرد. دورۀ ابتدایی را در دبستان بهرستگان و دورۀ راهنمایی و دبیرستان را در دبیرستان سمپاد علامه حلی تهران گذراند و در سال ۱۳۷۰ وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و موفق به اخذ مدرک مهندسی مکانیک شد. او در سال ۱۳۷۱ زمانی که کمتر از بیست سال داشت موفق به دریافت گواهینامۀ خلبانی شد و جوان ترین خلبان ایرانی لقب گرفت. او در همین سال‌ ها بر روی یک پروژۀ هواپیمایی دو نفره آموزشی کار کرد و در هیأت مدیرۀ مؤسسۀ خصوصی هواپویان عضو شد. اما پروژۀ او در یک مزایدۀ داخلی و دولتی رد شد و دولت با یک شرکت خارجی همکاری خود را آغاز کرد. این اتفاق رضا امیرخانی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او را در دام افسردگی انداخت. به این ترتیب او به فعالیت ‌های فرهنگی در دبیرستان علامه حلی روی آورد.
ورود جدی او به فضای ادبیات از شب‌ های شعر انقلاب اسلامی در دبیرستان علامه حلی شروع شد و از همان اواخر دوران دبیرستان نوشتن را آغاز کرد و اولین حاصل آن رمانی به نام «ارمیا» بود که در سال ۱۳۷۴ منتشر شد.
در سال ۱۳۷۸ مشهوریترین اثر او با نام «مَنِ او» انتشار یافت. او برای نوشتن این رمان نزدیک به دو سال از عمرش را وقف مطالعۀ آثاری دربارهٔ تهران قدیم کرد. این رمان از پُرمخاطب ترین رمان‌های دههٔ هشتاد ایران بود.
امیرخانی در در سال ۱۳۹۷ برای نگارش کتاب «ره‌ش» برندۀ جایزۀ سی ‌و ششمین دورۀ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش ادبیات شد.
رضا امیرخانی در سال 1379 به آمریکا مهاجرت کرد و پس از چندی به ایران بازگشت.
او در نویسندگی هم مثل دیگر جریانات زندگیش، جسور و ماجراجو و پُر جوش و خروش است. مدام انتقاد و اعتراض دارد و آرمان شهر خود را مطالبه می کند و سیاست برایش پُر رنگ است.

بریده هایی از کتاب ارمیا

اگر کتاب "ارمیا " را مطالعه کرده اید، بریده هایی از متن آن را با دیگران به اشتراک بگذارید!

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

راستی من چرا باید پرنده بزنم؟ حالا گیرم یک پرنده را هم زدم، چه‌جوری سرش را ببرم؟ حالا گیرم سرش را هم بریدم، چه‌جوری بخورمش؟ اصلاً من چرا باید پرنده بخورم؟ من که الان روزه‌ام. شب هم که انجیر، آدم را سیر می‌کند. تازه اصلاً چرا پرنده؟ من به چه مجوزی پرنده را بکشم؟ بالاخره او هم جان دارد. حالا یک نوعی از جان را که دارد. تازه اصلاً شاید جانش از من هم شریف‌تر باشد. شاید از من هم باارزش‌تر باشد. من فقط به‌خاطر این‌که هوس کردم، می‌توانم پرنده بزنم؟ این هوس من است وگرنه من با انجیر هم سیر می‌شوم. بدبخت چه فرقی کردی؟ هیچ. هنوز هم مثل همان وقت‌هایی!

من باید پل درست کنم. یک پل محکم برای عمر بی‌نهایت! پسرِ ارمیا باید روی پل زنده‌گی کند، درس بخواند و بعد او دوباره پل به‌تری می‌سازد! پسرِ پسرِ ارمیا روی پل پدرش درس می‌خواند تا پل به‌تری بسازد. ما باید پل بسازیم، تونل بسازیم، کانال حفر کنیم تا مردم همه استفاده کنند. از ساخته‌های مهندسان جوان عکس بگیرند و برای هم در نیمهٔ شعبان کارت پستالِ پل بفرستند.

بدترین قشرهای اجتماعی، در مورد مسائل اجتماعی، فئودال‌ها و بورژواها هستند. زاویهٔ دیدشان نسبت به مسائل اجتماعی، از بدترین جهت است. در ایران، البته بعد از انقلاب، این دو دسته با هم مخلوط شده بودند. انقلاب طبقهٔ فئودال را بورژوا می‌کند. جنگ طبقهٔ بورژوا را فئودال می‌کند. در ایران بلافاصله بعد از انقلاب، جنگ شده بود!

اگرچه درست و حسابی به مدرسه نرفته بود اما مثل همهٔ آدم‌های باهوش دیگر راجع به مسائل طبیعی عمیق فکر می‌کرد. از آن‌هایی بود که احتمال داشت دوباره مثلاً قانون جاذبهٔ عمومی را کشف کند! با خودش فکر می‌کرد اگر بتواند چشمهٔ این‌طرف را کور کند، آب چشمهٔ خودشان دو برابر خواهد شد. حالا انگیزه‌ای تازه برای رفتن به‌سمت چشمه پیدا کرده بود. دوست داشت حالا که چیزی برای پیرمرد پیدا نکرده است، حداقل برای دیگران کاری کرده باشد. دوست داشت تفاوت‌های خودش را با آن دو هم‌راه دیگرش، مجید و علی، نشان دهد.

ارمیا از محیط خانه خسته شده بود. می‌خواست جایی باشد که بتواند فریاد بکشد. هروقت که می‌خواهد بدود. هروقت که می‌خواهد گریه کند. اما خانه برایش تنگ شده بود. در خانه جایی برای ارمیا وجود نداشت. حتا در اتاق خودش سایهٔ سنگین معمر و شهین را احساس می‌کرد. پدر هم قضیه را به خوبی فهمیده بود. سعی می‌کرد با ارمیا حرف نزند. البته موضوع مشترکی هم برای حرف زدن نداشتند.

عادت کرده بود در جواب مردم، سکوت اختیار کند. وقتی استادها، دانش‌جوها و دیگران به ارمیا زخم زبان می‌زدند، هیچ نمی‌گفت