قهوه خانه – مرز ایران و ترکیه
ساعت 11:20 صبح
دو نفر در اتاق پشتی قهوه خانه با لپتاپ نشسته بودند و به محض اینکه قهوه چی گردنبند را برایشان برد، دانه های درشت گردنبند را شمردند.
به دانه هفتم که رسیدند ، خیلی با احتیاط آن را جدا کردند و زیر یک دستگاه حرارتی قرار دادند . وقتی آن قدر حرارت بالا رفت که آن مهره از هم بازشد، یک میکروفلش داخلش بود، آن را برداشتند و به لپ تاپوصل کردند.
نفر اصلی لبخندی از سر رضایت زد و به کنار دستی اش اشاره کرد که برو .
چند دقیقه بعد ناصر در حال کشیدن قلیان بود که آن شخص آمد لب تخت ناصر نشست و گفت : خسته نباشی گل کاشتی
پریسا –
در صفحات پایانی کتاب با علت طراحی خاص جلد و عنوان متفاوت کتاب مواجه میشویم، مثل باقی کتابهای امنیتی آقای حدادپور، دنیای این کتاب و پرونده هم سراسر چالش و هیجان و تعجب بود.
M.N –
چه قدر پایان خوبی داشت ، از پایان کتاب به شدت لذت بردم و دوستش داشتم