در سئول،درباره اردوگاه های وحشتناک کار در کشور شنیدم،جایی که همین حالا حداقل صدو پنجاه زندانی به آرامی می میرند. وقتی کره شمالی زندگی می کردم،حتی روحم از این اردوگاه ها خبر نداشت؛فقط می دانستم که مردم ناپدید می شوند.در سئول، اغلب درباره پناهندگی می شنوی که آنها هم مثل من فرار کرده اند.حالا فهمیده ام که کشور ما در واقع زندانی بزرگ است،جایی که باز داشت شدگان از بدبختیشان بی خبرند،زیرا اولین الویت آن ها همیشه جنگیدن برای زندگیشان بوده است.
هزاران فرسنگ تا آزادی
Earn 19 Reward Points220,000 تومان قیمت اصلی 220,000 تومان بود.187,000 تومانقیمت فعلی 187,000 تومان است.
وزن | 184 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | یازدهم |
سال انتشار | 1399 |
تعداد صفحه | 202 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786004052191 |
3 عدد در انبار
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
معمولاً خاطراتم از کره شمالی سراغم میآید و یک سؤال بخصوص همچنان دست از سرم بر نمیدارد: چرا بیشتر مردم کشورم به زندگی در چنان رنج و عذابی ادامه میدهند؟ از وقتی به سئول رسیدم، با خواندن کتابهای مختلف و روزنامهها فهمیدم که فلاکت در کره شمالی تقصیر رژیم نامعقول و توتالیتر آن است. کشور در فاجعهای اقتصادی دست و پا میزند. سلسله خانوادگی کیم، تنها سلسله کمونیست دنیا، بیرحمانه هر مخالفتی را سرکوب کردهاند.
این پاسخها مرا راضی نمیکند و فقط قدری پریشانی دلم را تسکین میدهد. در واقع این جوابها باعث شده است کاملاً احساس عجز کنم. من فقط چهل کیلومتر دورتر از سیمهای خاردار مرز زندگی میکنم که مرا از سرزمینم جدا میکند و همچنان نمیتوانم برای مردمم، آنهایی که به خاطر قحطی و قلع و قمع یک رژیم بیرحم و سختگیر توتالیتر دیگر توانی ندارند، کاری انجام دهم.
اسم من یون سون – کیم است و امروز که اینها را مینویسم، بیستوپنج سالهام. اگر اینجا بودید و مرا میدیدید، احتمالاً فکر میکردید که من هم مثل دیگران دانشجوی کالجم. به خاطر جثۀ کوچکم، شاید حتا تشخیص ندهید که بزرگتر از دیگر دوستانم هستم. حدود چهل دقیقۀ دیگر، به ورودی دانشگاه سوگانگ، یکی از بهترین دانشگاههای کره جنوبی، میرسم.تعداد کمی از همکلاسیهایم میدانند که من سالها این شانس را نداشتهام که به مدرسه بروم، اغلب اوقات سعی میکنم توجه مردم را به توقف چندساله در تحصیلاتم جلب نکنم. از یادگرفتن و درس خواندن لذت میبرم، به خصوص اوایل هر ترم، وقتی که استادان سرحال و مشتاقند.
برای سومینبار در هفته گذشته تصمیم گرفتم برای گشتن دنبال مادر و خواهر بزرگم، کئومسان، بیرون بروم. چون در شهر اوندئوک چیزی برای خوردن نمانده بود، آنها شش روز پیش برای یافتن غذا آپارتمانمان را به مقصد راجینـ سانبونگ، یک شهر بزرگ در همسایگی، ترک کرده بودند. تمام شجاعتی را که در من مانده بود جمع کردم، از پلی که روی رودخانه بود و جاده اصلی را به ایستگاه راهآهن میرساند، عبور کردم. آدمهای زیادی در پیادهرو نبودند، اما با این همه برای اطمینان هر کسی را که رد میشد با دقت نگاه میکردم که نکند مادر از مسیر دیگری برگردد. در سمت چپم، نگاهی گذرا به مغازه نودل انداختم، جایی که قبلاً عاشق غذا خوردن در آن بودم، مغازهای که پدرم در مناسبتهای خاصی مرا به آنجا میبرد. کمی آنطرفتر از جاده، چشمم به استودیوی عکاسی خورد که یک بار با خانوادهام آنجا عکس خانوادگی گرفته بودیم.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.