کتاب قصر شگفت انگیز 1: سهشنبهھا نوشتهی جسیکا دی جورج داستان قصری جادویی است که پادشاهی همراه با خانوادهاش در آن زندگی میکنند. سیلی دختر کوچولوی پادشاه، با وقوع اتفاقاتی باید از خانواده و قصر در مقابل دشمنان محافظت کند.
سیسیلیا یا همان سیلی، چهارمین و دلنشینترین فرزند سلطنتی است که بهتر از هر کسی پیچ و خمهای قصر جادویی و شگفت انگیز را میشناسد. در مراسمی سلطنتی، پدر و مادر سیلی به ناگهان گم میشوند و بعد از مدت زمان کوتاهی مهمانانی ناخوانده از کشورهای همسایه از راه میرسند و قصر را تهدید به تصرف میکنند. باید دید سیلی میتواند با دانش مخفیانه خود از پیچ و خمهای بیپایان قصر، از خانه و خانواده خود محافظت کرده و سلطنت خانوادهشان را نجات دهد؟ برای فهمیدن جواب این سوال، ماجراهای جالب داستان قصر شگفت انگیز را دنبال کنید.
داستانهای این مجموعه در مورد قصری اسرارآمیز به نام درخشان است که هر موقع حوصلهاش سر میرفت یک یا دو اتاق جدید به خودش اضافه میکرد. این اتفاق معمولاً سهشنبهها میافتاد. پادشاه درخشان هفتاد و نهم، پدر دختر کوچولویی به نام سیلی بود که مانند پدرش عاشق این قصر بود. پدر سیلی صاحب قصر و حاکم سرزمین، میدانست که باید کاری به کار قصر نداشته باشد و آن را به حال خودش بگذارد.
جسیکا دی جورج در هر جلد از مجموعه قصر شگفت انگیز داستانهایی فانتزی و جذاب را به تصویر میکشد که کودکان را وارد دنیایی سحرآمیز و دوست داشتنی میکند. داستانهای این کتابها همگی با قصر جادویی درخشان، پیوند دارند و در هر قسمت ماجرایی خواندنی رخ میدهد که به خوبی با دنیای کودکان ارتباط برقرار کرده و لحظات خوبی را برای آنان رقم میزند.
از متن کتاب :
البته فکر نمیکرد گم بشود. تمام فرزندان سلطنتی قوانین را خوب بلد بودند، تازه، کاملاً مشخص بود که قصر، آنها را دوست دارد. ولی سیلی در تلاش بود اطلسی از قصر درخشان درست کند، اولین اطلس قصر. برای همین معمولاً مدادرنگی و کاغذ همراهش داشت تا هر چیزی را که تا آن لحظه ندیده نقاشی کند. تا حالا 300 صفحه نقشه کشیده بود و میتوانست خودش را با سرعت به بیشترِ اتاقهای اصلی برساند (سالنهای غذاخوری زمستانی و تابستانی، کلیسا، کتابخانه، اتاق تخت پادشاهی)؛ البته در صورتی که قصر حوصلهاش سر نرفته بود و قصد کشآمدن نداشت.
ولی تنها چیزی که بالای پلهها قرار داشت، یک اتاق کوچک گرد بود. با این حال، سیلی نمیخواست به این زودی از پلهها پایین برود، برای همین ماند تا کمی اکتشاف کند. اتاق، در هر چهار طرف پنجره داشت و او میتوانست کوههای اطرافِ درهی کوچک و کاسهمانند قصر درخشان را ببیند. کنار هر کدام از پنجرهها، یک دوربین یکچشمی طلایی نصب شده بود. سیلی توی دوربین پنجرهی شرقی نگاه کرد و تپههای کوهستان ایندیگو را دید که پر از روستاهای کوچک بود؛ روستاهایی که ساکنان اصلیشان بُزچرانها بودند.
محمد –
پدر و مادر سیلی برای تماشای فارغ التحصیلی پسرشان از دانشگاه جادوگری، راهی سفر می شوند اما پس از مدتی کالسکۀ سلطنتی آنها درحالی که چندین تیر در آن فرو رفته، بدون پادشاه و ملکه بازمی گردد!
این داستان برجسته برای نوجوانان بالای 12 سالی که به داستانهای فانتزی و ماجراجویانه علاقه دارند، جذاب و دوست داشتنی خواهد بود.
فرصت خواندن این کتاب را از دست ندهید.