«خواجۀ تاجدار» یک روایت داستانی جذاب از رخدادهای تاریخی ایران در برههای حساس است. برشی داستان گونه از رخدادهای تاریخی ایران از زمان مرگ نادرشاه افشار تا پایان حیات آقا محمد خان قاجار.
خواجه تاجدار
Earn 84 Reward Points985,000 تومان قیمت اصلی 985,000 تومان بود.837,250 تومانقیمت فعلی 837,250 تومان است.
وزن | 1790 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | دوم |
سال انتشار | 1399 |
تعداد صفحه | 1214 |
جلد کتاب | جلد سخت |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9782000870630 |
4 عدد در انبار
1 دیدگاه برای خواجه تاجدار
پاکسازی فیلتربرای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
جیران آنقدر که از ستارهٔ دنبالهدار میترسید از نادرشاه بیم نداشت و شاید از این جهت که پیوسته در بیابان زندگی کرده بود و سواری و تیراندازی را میدانست از نادرشاه احساس بیم نمیکرد و قبل از اینکه باردار شود و او را از سواری منع کنند سوار بر اسب میشد و با تفنگ کلبی در حال تاخت نشانه میزد یعنی کاری میکرد که بسیاری از مردان اشاقهباش نمیتوانستند بکنند و تفنگ کلبی را دو نفر از استادان تفنگساز انگلیسی در ایران رایج کرده بودند و از این جهت آن را کلبی (کلب به معنای سگ) میخواندند که چخماق تفنگ چون سر سگی بود و وقتی چخماق فرود میآمد یک چاشنی را آتش میزد و احتراق چاشنی سبب خالی شدن تفنگ میگردید.
جیران گفت: من نمیتوانم یک چادر روی سر خود بیندازم که تا نوک پای مرا پوشاند. من از کودکی آزاد زندگی کردهام و پیوسته روی من، گشاده بوده و تو خود به من گفتی مقدستر از حریم کعبه جایی در جهان وجود ندارد معهذا زنها در حال زیارت کعبه، با اینکه در احرام هستند باید روی خود را بگشایند، درصورتیکه غیر از زنها، دهها هزار مرد، مشغول زیارت میباشند.
با این وصف چگونه انتظار داری که من بعد از ورود به استرآباد خود را مثل زنهای استرآبادی بکنم و از سر تا پای خود را بپوشانم.
از این گذشته من اگر چادری بر سرم بیندازم علاوه بر اینکه نمیتوانم جلوی پای خود را ببینم احساس خفگی میکنم.
محمدحسن خان گفت: من نگفتم تو بعد از ورود به استرآباد چادر به سر بینداز و هیچ یک از زنهای طایفه ما چادر به سر نمیاندازند تا تو این کار را بکنی و فقط گفتم بعد از اینکه در خانه سید مفید جا گرفتی کمتر آمد و رفت کن تا اینکه بر سر زبانها نیفتی.
قبل از اینکه محمدحسن خان از همسرش جدا شود به او گفت که اسم پسرش را محمد بگذارد زیرا نزد خداوند هیچ نامی زیباتر از محمد نیست و دیگر اینکه بعد از ورود به خانهٔ سید مفید تا آنجا که ممکن است کمتر تظاهر و آمد و رفت کند.
محمدحسن خان به همسرش گفت: حاکم استرآباد گرچه مردی است بیغرض اما هر چه باشد حاکمی است که از طرف نادرشاه گماشته شده و تو میدانی که نادرشاه با آنها خوب نیست و اگر تو در استرآباد با مردم رفتوآمد کنی حاکم نسبت به تو ظنین خواهد شد و تصور خواهد کرد تو از طرف من مأمور هستی که زمینه توطئهای را فراهم سازی.
کیوان حسینی –
یکی از بهترین کتاب های ذبیح الله منصوری ولی نمیدونم تا چه حدی بر اساس واقعیت های تاریخی هست ولی به نظرم این کتاب رو حتما بخونید