از چیزی نمی ترسیدم

در همسایگی ما خانه‌ای بود که آه در بساط نداشت. مادرم که نان می‌پخت، بچه‌های او می‌ایستادند به تماشا. هنوز ایستادنِ آن دو دختر در ذهنم م...

ادامه مطلب

از چیزی نمی ترسیدم

چای می‌دادند؛ اما من و برادرانم، بنا به توصیهٔ پدرم، حق نداشتیم هر چیزی که اعتیاد می‌آورد، بخوریم؛ لذا چای و سیگار ممنوع بود. به‌جای آن...

ادامه مطلب

از چیزی نمی ترسیدم

آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچ‌کس مثل مادر و پدرم مهمان‌نواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالی‌...

ادامه مطلب

از چیزی نمی ترسیدم

آن‌چنان با خوشی‌های ساده و عادی، و سختی‌ها عادت کرده بودیم که همهٔ این‌ها جزئی از زندگی ما بود و ما به‌دلیل مشغولیتِ شَدید و کارکردن‌ها...

ادامه مطلب

از چیزی نمی ترسیدم

اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهم‌ترین عواملی که مانع مهمی در کشیده‌نشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به‌رغم جوان‌بود...

ادامه مطلب

از چیزی نمی ترسیدم

برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کَسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجرهٔ ساختمان، پایین را نگاه می‌کردیم. آن طرف خیابان، ...

ادامه مطلب