ماجرا خیلی عجیب میشد، فقط اینکه جایی تو بیمارستانها که بچهها توش متولد میشوند صدای لوسترهای کریستال را توی خانههای قایقی میداد؛ چون بچهها هنوز وقت نکرده بودند تپش قلبشان را باهم یکی کنند. و توی خط پایان ماراتن نیویورک، شهر صدای جنگ میداد.
و در ضمن، خیلی وقتها هست که آدمها نیاز دارند سریع فرار کنند، اما آدمها از خودشان بال ندارند، یا هنوز ندارند. به این ترتیب، نظرتان دربارهٔ پیراهنِ دانِ پرنده چیست؟
خدیجه
17
آذر