مثلاً در دستهایم چیز تازهای هست، طرز خاص گرفتن پیپ یا چنگالم. شاید هم چنگال است که حالا جور خاصی در دستم جا خوش کرده، نمیدانم. چند لحظه پیش که میخواستم وارد اتاقم شوم، خشکم زد، چون شی سردی را در دستم حس کردم که برای خودش یکجور تشخص داشت و توجهم را جلب میکرد. دستم را باز و نگاه کردم: دستگیرهٔ در توی دستم بود. امروز صبح در کتابخانه، وقتی «خودآموز»۸ آمد تا به من سلام کند، ده ثانیه طول کشید تا شناختمش. چهرهٔ ناشناسی میدیدم، چهره هم نه. و بعد، دستش مثل کرمِ چاقِ سفیدی توی دستم بود. بلافاصله رهایش کردم و دست بهنرمی پایین افتاد.
خدیجه
17
آذر