خدیجه

بالاخره به‌رغم همه چندی دیگر واقعاً می‌میرم. شاید ماه بعد. آن وقت یا ماه آوریل است یا ماه مه. چرا که تازه اول سال است، این را از هزار نشانهٔ کوچک می‌فهمم. شاید اشتباه می‌کنم، شاید تا روز یحیای تعمیددهنده و حتا چهارده جولای، روز جشن آزادی، زنده بمانم. البته بعید نمی‌دانم تا عید تجلی نفسی مانده باشد، عید عروج به کنار. ولی این‌طور فکر نمی‌کنم، فکر نمی‌کنم در این حرف در اشتباه‌ام که در غیابم این جشن‌وسرور برگزار می‌شود، امسال. این احساس را دارم، الان چند روز است که این احساس را داشته‌ام و می‌پذیرمش. اما فرق آن با آن‌چه مرا از بدو تولد آزرده در چیست؟ نه، این از آن قِسم تله‌هاست که دیگر گرفتارشان نمی‌شوم.