کتابفروشی موریساکی
کتابفروشی موریساکی مثل پناهگاهی میان هیاهوی توکیو بود؛ جایی که بوی کاغذ کهنه و سکوتِ پر از واژهها در هوا موج میزد. عمو میگفت کتابها آدمها را نجات میدهند، حتی وقتی خودشان هم خبر ندارند. روزهایی که دلم از همهچیز گرفته بود، گوشهای مینشستم بین قفسهها و سطرها را دنبال میکردم، تا کمکم صداها محو میشدند و فقط من میماندم و جهان آرام داستانها. آنجا یاد گرفتم که بعضی وقتها لازم نیست چیزی را بفهمی، فقط کافیست کنارش بنشینی. مثل یک دوستِ قدیمی، کتابفروشی موریساکی همیشه برایم در را باز نگه داشته بود.