maryam.khoshnejat69

وقتی کاری می‌کردم و دستم رو می‌شد، از زیر نگاه‌های مامان می‌توانستم فرار کنم، از پسِ پس‌گردنی‌های ملیحه برمی‌آمدم، در برابر تنبیه و تحریم پول هفتگی از سوی آقا جان پوست‌کلفت شده بودم، اما در مقابل نیشخندهای بی‌بی به‌شدت آسیب‌پذیر بودم. لبخند مرموزش کمر هر پوست‌کلفتی را می‌شکست، چه برسد به من. بدیِ بی‌بی این بود که مستقیم چیزی نمی‌گفت؛ اما از نگاهش یک کتاب حرف تمسخرآمیز بیرون می‌آمد.