از چیزی نمی ترسیدم
نمره 4.78 از 5
آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچکس مثل مادر و پدرم مهماننواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالیکه من و چهار خواهر و برادرِ دیگرم که دو تای آنها از من بزرگتر بودند، همیشه چشممان به جَوالِ آرد بود.