مثل شبهای عاشورا که وسط روضهخوانی مداح هیئت، شروع میکند با زبان ساده قصههای مقتل را زنده میکند، شروع میکند مانند تابلوی فرشچیان، روضه را در ذهنم نقاشی میکند، چشمهایم را میبندم و قصههایش را تصور میکنم و تصورم روی پرده نقش میبندد. صدای سم اسب و لشکری از اسبها و نعلهای تازه که بهسمت گودی قتلگاه میروند و دخترکی که در کنار خیمهای نشسته است و خاک بر سرش میپاشد و زنی که بر بلندی ایستاده است و بر سرش میزند. همهٔ پرده میشود گردوغبار سم ستوران و تا غبارها بخوابد دود آتش است که از خیمهها به آسمان میرود و کودکانی که با پاهای برهنه هرکدام سویی در بیابان فرار میکنند و مردانی جنگی که پیکودکان میدوند!
مریم
30
آبان