مریم

دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می‌رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس‌ها را بشوید، زن‌ها سربه‌سرم می‌گذاشتند و می‌گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می‌کنی؟!» می‌گفتم: «به حاج آقایم.» می‌گفتند: «حاج آقا که پدرت است!» می‌گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد.»