«هیچ وقت فکر نمیکردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود.» مادر گفت: «تا وقتی چارهٔ کار را در انتقام ببینی، هرگز دلت آرام نخواهد گرفت.» «و اگر از خون پدرم هم بگذرم، باز دلم آرام نخواهد گرفت. اما تو تنها به خود میاندیشی! مرگ پدر را فراموش کردهای و میخواهی مرا آرام کنی تا جانم را حفظ کرده باشی! ولی من برای ریختن خون قاتلان پدرم، از مرگ هراسی ندارم.» بلند شد و در حیاط قدم زد. امربیع گفت: «پدرت در دفاع از علی کشته شد و تو اگر در دفاع از فرزند علی کشته شوی، من باکی ندارم؛ اما در انتقام از خون پدرت، هرگز تو را یاری نمیکنم.»
مریم
29
آبان