مریم‌ م.

کیهان کلهر دارد غمگین کمانچه می‌نوازد، غبار جنگ بیخ حلقم را می‌خشکاند. چکاچک شمشیرهاست که بالا می‌رود. من دارم می‌نویسم؛ اما دستم بوی چرم و استخوان و آهن می‌دهد؛ بوی دست عرق‌کردۀ یک جنگاور. نوک انگشت‌هایم داغ شده. غبار است که از صفحه‌کلید بالا می‌رود. جنگ بالا گرفته است. نعره‌ها گنجشک‌ها را می‌رماند. قلب اسب‌ها هزار تا می‌زند. گروه موریس ژار حالا اوج هنرنمایی خود را دارند عرضه می‌کنند. پاساژهای ویولن و بادی برنجی‌ها در هم تنیده می‌شود. جنگ فروکش کرده است. اسب‌های زین‌واژگون در دشت، بی‌صاحب رهایند. خون پلق‌پلق خزیده لای چاک سنگ‌ها. سوسماری بیابانی زبان دوشاخه‌اش را به شن‌های خونی می‌مالد و شن را می‌مکد و ترسیده و زیر دست‌هایش دل‌دل نبض دارد.