محسن

اینکه آدمی در نومیدی بخواهد خودش باشد [یا در نومیدی خودﹾ بودن را خواستن]. این صورت‌بندی دوم مشخصاً بیان وابستگی تام‌و‌تمام نسبت (خود) است، بیان اینکه خود نمی‌تواند به اتکای خودش به توازن و آرامش دست یابد یا در توازن و آرامش به سر   برد بلکه تنها، در نسبت داشتن با خودش، به اتکای نسبت  داشتن با آنچه کلِ نسبت را ایجاد کرده است، می‌تواند چنان شود. آری، این شکل دوم نومیدی (اینکه آدمی در نومیدی بخواهد خودش باشد) بعید است مشخص‌کنندۀ صرفاً نوع متمایزی از نومیدی باشد، به حدی که، برعکس، هرگونه نومیدی را نهایتاً می‌توان به آن بازگرداند و در آن حل کرد. اگر شخص نومید از نومیدی‌اش باخبر باشد، چنان‌که فکر می‌کند باخبر است، و به شکل بی‌معنایی از آن، همچون چیزی که دارد بر او حادث می‌شود، سخن نگوید (کم و  بیش به همان صورت که شخصِ دچار سرگیجه در حالت توهم عصبی از باری روی سرش یا از چیزی که روی او فشار آورده است و نظایر اینها حرف می‌زند