محسن

راستش را بخواهید مخنویس قرار نبود کتاب شود و من آن را برای کتاب شدن ننوشته بودم. پس انتظار نداشته باشید شبیه بقیه کتابهایی باشد که پیش از این خواند هاید. چند سال پیش شبی که خسته از مطب به سمت خانه درحال رانندگی بودم، وقتی از یادگار پیچیدم و افتادم در اتوبان حکیم و به چیزهای جالبی فکر می کردم که آن شب در کتابی جدید و هیجان انگیز خوانده بودم و به خودم وعده می دادم امشب قبل از بیهوش شدن بتوانم فصل دیگرش را نوش جان کنم، نا گهان فکری در ذهنم جرقه زد! با خودم گفتم چرا این حرفهای هیجان انگیزی را که در کتابها می خوانم در جایی برای دیگران ننویسم. فقط چند کیلومتر رانندگی در حکیم کافی بود تا حتی اسم کانالم را هم انتخاب کنم. گفتم مخنویس بر وزن خودنویس!