محسن

به همدیگر چنگ می‌اندازیم و خودمان را آرام‌آرام از وسط کاه‌ها بیرون می‌کشیم و سرپا می‌ایستیم. بعد کورمال‌کورمال خودمان و بقیه را پیدا می‌کنیم. چون ما چند نفریم، حتی اگر فقط یکی از ما حرف بزند، بقیه گوش می‌کنند. (اگر هم یکی به‌جای بقیه حرف بزند، هرکس جور خودش را می‌کشد.) بعد دستی به سرتاپای خودمان می‌کشیم. بله، ما هنوز همان آد‌م‌های دیروزیم. و تا آخرین روز عمرمان هم همان آدم‌های دیروز باقی می‌مانیم. و حالا بیش از همیشه خودمان را به یاد می‌آوریم، با تمام جزئیات. بعدش همه‌چیز، حتی آنچه زیر برف دفن شده بود، برمی‌گردد و ما حسابی جا می‌خوریم. همین طور که هرکداممان دیگری را صدا می‌کنیم، اسم‌هایمان هم دوباره یادمان می‌آید. و آن ‌روز صبح یحتمل همین طور که به سر و دست و عصای هم دست می‌کشیم