خودم را مانند تبهکاری یافتم که به سبب دزدی تکهنانی محاکمهاش کنند، حال آنکه او مرتکب قتل شده باشد. احساسی بود نفرتانگیز و ناجور، اما قوی و بهشدت گیرا که مرا محکمتر از دیگر اندیشهها به راز و گناهم گره میزد. فکر کردم شاید اکنون دیگر کرومر نزد پاسبان رفته و مرا لو داده باشد و در همان حال که اینجا مرا به چشم بچهای کوچک مینگرند، توفان بر فراز سرم در حال تکوین باشد.
عطیه
04
دی