شهیده بانو

دلم گرفته‌بود. حتی به خودم اجازه نمی‌دادم که از درگیربودن بقیه مغرور و خوشحال شوم. در ذهنم سکانس‌های مختلفی را مرور می‌کردم که مربوط به همین حرف‌ها بود. خیلی وقت‌ها که سر کلاس پروژه‌ام را ارائه می‌دادم نگاه سنگین بعضی‌ها را حس می‌کردم