ریحانه سادات

می‌خندید و دندان‌های سفیدش برق می‌زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. دلم می‌خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم.
زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین.