هادی و پنج نفر دیگر از پسرهای کلاس و سه تا از دخترها در حسینیه نشسته بودند. مهدیه هم با هادی آمده بود. چهار سال داشت. دختر بامزهای بود. بینیاش فندقی بود و لپهایش ککمکی. یونس مهدیه را که دید، ناخودآگاه یاد نجمه افتاد. چفت چمدانش را باز کرد و آن را جلوی بچهها خالی کرد.
خدیجه
14
آذر