من دیگر نمیتوانم پیش رفیقهایم کفشهای کهنه و پارهای را که سر ناخنهای پایم از آن بیرون میآید، بپوشم.
آیهام گفت: «از سیری است، از سیری. دختر! خدای خود را شکر کن که کفش داری. خانه آتهقادر۵ فقط یک دانه چَپلی۶ پیدا میشود و بس. همان را هم آته میپوشد و هم بچه. بچههایش گاهی وقتها در چله زمستان، پای لخت کتی برفها راه میروند و آخ هم نمیگویند.»
خدیجه
13
دی