در آن روزهای تعطیل، که موج براق بلورینِ سمّ به جانش میزد و با درخششی اعماق افکارش را میشکافت و هر چیز پیشپاافتادهای را به معجزهای سبک بدل میکرد، لوژین با جدوجهد تمام اقداماتی را که قصد داشت برای یافتن همسرش انجام دهد روی برگهای یادداشت میکرد. تا وقتی قلمش غژغژ میکرد و همهی آن احساسات هنوز در درونش محبوس بودند، این یادداشت به نظرش فوقالعاده مهم و صحیح میرسید. ولی صبح، که سرش تیر میکشید و زیرپوش به تنش میچسبید، با نفرت و ملال به سطور لرزان و خرچنگقورباغه مینگریست. بهتازگی هم فکر دیگری مشغولش میکرد. با همان ریزبینی و دقت نقشهی مرگ خود را تنظیم میکرد و لحظات سقوط یا اوج گرفتن احساس ترسش را روی نمودار میبرد و سرانجام، برای راحتتر شدن کار، زمان دقیقی برای خود تعیین کرد: شب اول اوت.
خدیجه
18
آذر