خدیجه

آقای برد عقب رفت و به آرنجش تکیه داد و به بالا، سمت من، نگاه کرد. به معنای تحسین سرم را تکان دادم. بوی خفیف عرق در فضای بین‌مان بلند شد و متوجه شدم چه‌طور شادیِ خاموشِ ما توانسته بوی گند مادیان داغِ در تب‌وتابِ جفت‌گیری را در آن اتاق بزرگ سرد پخش کند.