خدیجه

واقعیت چیزی نیست بجز آنچه را وی می‌بیند، یا به ما می‌گوید، این واقعیت بیشتر از آنکه اطلاعاتی در مورد جامعه و جهان را وی بدهد خود او و دنیای درون او رامشخص می‌کند. مکان داستان از چاردیواری اتاق راوی تجاوز نمی‌کند. زمان فاقد اهمیت تاریخی و تقویمی است، گفتگو و کنش بدل به تک گفتار می‌شود، کشمکش و تنش نیز تنها به صورت تنش درونی راوی منعکس می‌شود. داستان دارای طرح مشخصی نیست و نویسنده نه به ابعاد مختلف شخصیت فرد که به یک خصلت مشخص او، و به وسوسه دائمی ذهن او یعنی خودکشی می‌پردازد.