برای آبجی، زن بودن از تولد شروع میشود و تا مرگ ادامه دارد. آبجی دنیا را همینقدر سهلوممتنع میبیند. همین است که نبودنش اینطور نگرانم میکند. هر چند که نگین هر روز بگوید «به خودت مسلط باش، برمیگرده.»
بیشتر به رویش نمیآورم. تشکر میکنم و پشتم را به سمتش میگیرم. چیزی به پشتم فرومیرود، انگار تختهٔ دارتم و کسی دارتی را رو به من نشانه رفته. داد میزنم «زنبور!»
زن آخآخکنان به طرفم میآید، میگوید «این هم از دستت افتاد پسرم.»
خدیجه
18
آذر