خدیجه

توی ماشین که بودند چند ساختمان مانده به هتل ویکتور در خیابان اوشن تامی کارلو گفت «کتت رو بگیر، اما طرف رو عصبانی نکن، خب؟ ممکنه قضیه پیچیده شه و مجبور شیم زنگ بزنیم به مومو تا اوضاع رو راست‌وریس کنه. خب؟ اون وقت مومو از این‌که وقتش رو تلف کردیم عصبانی می‌شه و نمی‌خوایم این‌جوری بشه. خب؟»
چیلی تو این فکر بود که اگر همیشه او قرص‌های دِبی را برایش می‌برد، قرص‌ها چه‌طور بعدش برمی‌گشتند به آشپزخانه؟ اما حرف تامی را شنید و گفت «نگرانش نباش. اگه این‌جوریه، همون‌قدر که لازمه حرف می‌زنم.»