خدیجه

من مردی مریضم… مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد می‌کند. بااین‌حال چیزی از بیماری‌ام نمی‌دانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبوده‌ام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قایلم. اضافه بر این‌ها، بی‌نهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دست‌کم این‌قدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازه‌ای درس خوانده‌ام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آن‌قدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا، من می‌فهمم. البته نخواهم توانست برای‌تان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ به‌خوبی می‌دانم که به‌هیچ‌روی با سرپیچی از درمان اطبا نمی‌توانم روی‌شان را کم کنم.