خدیجه

کِرما رفتن و کلی گشتن تا یه مقدار از چربی باسن مُرده رو که هنوز رو استخون مونده بود، پیدا کردن و شروع کردن به خوردن. بعدم چون مُرده به‌پشت خوابیده بود و نمی‌تونستن خوب به همه‌جای باسن برسن، از مُرده خواهش کردن دَمَر بخوابه. نه به اون لبخند مظلومانه‌شون، نه به این پُررویی‌شون! البته چون خیلی پُررو بودن، می‌شه گفت اون لبخند مظلومانهٔ اول‌شون فقط یه‌جور نقش بازی کردن بود تا بتونن دلِ مُرده‌هه رو به دست بیارن. ولی خب مُرده‌هه راحت به حرف‌شون گوش داد و اون‌جور که اونا می‌خواستن خوابید تا هر کار دل‌شون می‌خواد بکنن و هر طور عشق‌شون می‌کشه بخورن.