خانم

تخته‌ی چوب‌بست زیر پایم لرزید. نعمت استانبولی را انداخته بود روی تخته و دست به کمر ایستاده بود. زودی از داربست پایین رفتم و با سیمان آماده برگشتم. نعمت خودش را می‌خاراند و آن طرف دیوار را نگاه می‌کرد. استانبولی را گذاشتم جلوی پایش. نشست کنار استانبولی و با کمچه شلی و سفتی ملات را تست کرد. گفت «تا من این طرف رو ماله می‌کشم، بپر اون سمت دیوار رو آب بگیر.»