راکب و مرکوب. خالق و مخلوق. عاشق و معشوق. دمزدن از علی، جگری چون جگر حمزه میخواهد. دلی به پهنای آسمان، صبری بهاندازه صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد. در مقابل سوختن گلش وقتی دورهاش کرده بودند. در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبرگشا تکۀ دیگری از خودش را در دل خاک پنهان کرد. شیعهبودن تاوان دارد. ابوذر در زبذه، میثم تمار در زندان، مالک اشتر آواره بیابانهای مصر، مقداد، سلمان، صعصعهبنصوحان، جندببنعبدالله و… . شیعه تافتۀجدابافته است. تقدیرش با همه فرق میکند. مثل دهسالگی علی، عقایدش را به سخره میگیرند. بوی خطر که مشموم میشود، تنهایش میگذارند و تنهایش میگذارند، و تنهایش میگذارند. تاریکی شب، سجادۀ پهن روبهقبله، نخلستان، چاه، مناجاتهای پرسوز، مونس هر شبش میشود. وقتی صاحبنفسی چون کمیل را میجوید، افشای راز دل میکند؛ از تنهایی میگوید؛ از غربت؛ از مرگی که انتظارش را میکشد.
خانم
15
آذر