حسین (ع) از زبان حسین (ع) (جلد سخت)
نمره 5.00 از 5
فاطمه دختر برادرم نقل کرد:) هنگامی که غارتگران لشکر کوفه به خیمهها هجوم آوردند، من خلخالی به پا داشتم. یکی از آنها تلاش میکرد خلخال پای مرا خارج کند و به غارت ببرد و در عین حال میگریست! از وی پرسیدم: دشمن خدا برای چه گریه میکنی؟ گفت: چرا گریه نکنم که دختر رسول خدا (ص) را غارت میکنم! به وی گفتم: حال که میدانی به چه کسی تعرض می کنی و برای این کار زشت خود گریه هم میکنی، پس دست از این تعرض و غارت بردار. او در پاسخ من گفت: اگر من این کار را نکنم کس دیگری خواهد آمد و به این عمل مبادرت خواهد ورزید و آنگاه خلخال پای تو نصیب وی خواهد شد! آنها هر چه را در خیمههای ما بود غارت کردند تا آنجا که چادرها را نیز از دوش ما برداشتند!