فاطمه دختر برادرم نقل کرد:) هنگامی که غارتگران لشکر کوفه به خیمهها هجوم آوردند، من خلخالی به پا داشتم. یکی از آنها تلاش میکرد خلخال پای مرا خارج کند و به غارت ببرد و در عین حال میگریست! از وی پرسیدم: دشمن خدا برای چه گریه میکنی؟ گفت: چرا گریه نکنم که دختر رسول خدا (ص) را غارت میکنم! به وی گفتم: حال که میدانی به چه کسی تعرض می کنی و برای این کار زشت خود گریه هم میکنی، پس دست از این تعرض و غارت بردار. او در پاسخ من گفت: اگر من این کار را نکنم کس دیگری خواهد آمد و به این عمل مبادرت خواهد ورزید و آنگاه خلخال پای تو نصیب وی خواهد شد! آنها هر چه را در خیمههای ما بود غارت کردند تا آنجا که چادرها را نیز از دوش ما برداشتند!
خانم
15
آذر