حمید درویشی شاهکلائی

یادم هست رضا سال اول دبیرستان بود که به شدت مریض شد. یک روز نزدیک‌های ظهر بود که لرزش شدیدی همهٔ وجود رضا را گرفت و بی‌هوش شد! هر طور بود او را به بیمارستان امام خمینی (ره)‌ کرج رساندیم. حدود یک ماه در بیمارستان بستری بود اما حال او هر روز بدتر می‌شد. تا اینکه بعد از معاینات و آزمایشات فراوان به ما گفتند که رضا فلج شده! البته این فلج شدن به گونه‌ای بود که از سر انگشتان پا آغاز شده و به سمت بالای بدنش در حرکت بود، به گونه‌ای که دکترها معتقد بودند باید صبر کنیم تا این بی‌حسی و فلجی از کمر گذشته و به قلب برسد و در نهایت مرگ رضا را شاهد باشیم!

آن زمان این بیماری به گونه‌ای ناشناخته بود. هر کدام از بچه‌ها نذری می‌کردند تا رضا خوب شود. من هم با خودم فکر کردم، کسی مصیبت دیده‌تر از حضرت زینب (س)در اهل بیت: نیست، از خدا خواستم و به خانم زینب کبری (س) متوسل شدم. رضا را نذر حضرت زینب (س)کردم و خواستم که خوب شود برای خودشان…