حامد

«او (انسان) شبیه به جیرجیرک است، که جست وخیزکنان و بال زنان، میان سبزه‌ها می‌رود و سرود قدیمی‌اش را مدام می‌خواند. کاش همیشه میان سبزه‌ها می‌ماند. آخر او بینی‌اش را همه جا فرو می‌کند. هم در پِهن و هم در لجن، او همیشه در هیجان است و مدام غصه می‌خورد. امیال و اندیشه‌اش در دوردست‌ها در پروازند اما ذره‌ای فهم و شعور ندارد، ابلهی بیش نیست، و هر آن‌چه دور یا نزدیک اوست قادر به آرام کردن روح عمیق او نیست.»