حامد

از بالای فنجان چای‌اش به من لبخند زد، و بعد روزنامه‌ای را که روی دستۀ صندلی بود برداشت. این لبخند، پاداش من بود؛ مثل دستی که به سر جسپر می‌کشید. یعنی سگ خوبی هستی، حالا برو بخواب و مزاحم من نشو.