حامد

همه شب در بلوارها ، پیرمرد مومنی که کلاه شاپو و کراوات پهن دارد از میان مردم می گذرد و بیهوده و پیاپی تکرار می کند “خدا بزرگ است . به سوی او بیایید ” . بر عکس همه مدرم به سوی چیزی می دوند که آنر خوب نمی شناسند و یا به نظرشان واجب تر از خداوند جلوه می کند . در آغاز وقتی تصور می کردند این هم مرضی است مثل مرض های دیگر مذهب جای خود را داشت . اما وقتی که دیدند حدی است به یاد خوش گذرانی افتادند .