نامه هایی به بانوی همسایه
بانوی عزیز،
شما هرگز ندانستید که پنجرهی روبهروییتان، برای من چیزی فراتر از معماری ساده بود. نوری که عصرها بر پردههای خانهتان میتابید، برایم آرامشی داشت که هیچ دارویی نمیتوانست بیاورد. من با صدای قدمهایتان، فصلها را میفهمیدم، با سایهتان روی دیوار، زمان را حس میکردم. شاید هرگز گفتوگویی میانمان رد و بدل نشد، اما در سکوت، شما حضور پررنگی در زندگیام داشتید. این نامهها، ادای دینیست به آن نزدیکی بینام، به آن ارتباطی که در بیکلامی، از هر گفتوگویی عمیقتر بود.