عطاری گمشده
نمره 3.67 از 5
هیچگاه چهرهی اولین زنی را که به من برای گرفتن جان شوهرش مراجعه کرد، فراموش نمیکنم. ترس در نگاهش موج میزد، اما پشت آن ترس، شعلهای از تصمیم و جسارت میدرخشید؛ شعلهای که در بسیاری از ما زنان خاموشش کردهاند. او آمد تا از درد رهایی یابد، نه برای انتقام، بلکه برای بقا. در دنیایی که صدای ما خاموش شده، عطاریام جایگاهی بود برای شنیدن آنچه کسی گوش نمیداد. من نه قاتلم و نه قدیسه؛ تنها زنیام با قفسههایی پر از بطریهای بیصدا که هرکدام، داستانی پنهان دارند. هر قطرهی آن معجونها، حاصل اشکها، رازها و جسارتهایی بود که قرنها در سایه مانده بودند.